بقلم یعقوب کتیرائی
تحقیق و تطابق از دکتر سیروس ارشادی
پس از چند برنامۀ تلویزینی که بدعوت دوست ارجمندم کشیش حمید در آن ها شرکت کردم، با واکنش های گوناگونی روبرو شدم که نتیجه اش این یادداشت ها است.
بعد از برنامۀ اول تعداد زیادی از بینندگان بوسائل مختلف نظر خودرا بیان کردند. از جمله ۱۶۷ تلفن و پیام الکترونیک دریافت کردم که ۱۱۱ مورد آن موافق و 65 نفر مخالف من بودند. در این میان دو تلفن دریافت کردم که تمام خستگی و رنج ناشی از اظهار لطف منفی گروهی را که به فحش و ناسزا متوسل شده بودند، از بین برد. تلفن اول از دوستی بود که خود را«بابی سابق که اینک مسیحی شده» معرفی کردند. با دریافت این پیام شیرین بایشان تلفن کردم و از اطلاعات بسیار زیاد ایشان سود بردم. تلفن دوم از یکی از برجستگان بسیار خوشنام بهائی بود که مرا بمنزلشان دعوت کردند تا با هم صحبتی دوستانه داشته باشیم. با کمال میل به آدرسی که داده بودند رفتم و دوساعت بعد که منزل ایشان را ترک کردم، دوستی بسیار صمیمی بدوستانم اضافه شده بود و چند کتاب بابی و بهائی را که بمن مرحمت کرده بودند، زیر بغل داشتم.
بعد از آنروز چندین بار با ایشان ملاقات کردم و هر دفعه گنجینه ای گرانبها بمن دادند. جای آن دارد که از سعه صدر و بزرگواری این دوست محترم و حقیقت بین تشکر کنم.
در این جزوه که مطالعه میکنید بعضی سوالها و نظریات بینندگان را نیز ذکر میکنم که برای پاسخ به آنها در تلویزیون فرصت کافی نداشتم.
بازگشت عیسی مسیح: از جمله کتبی که این دوست بسیار گرامی بهائی بمن لطف کردند، کتابی است تحت عنوان «رجعت مسیح» که بقلم شخصی بنام یعقوب کتیرائی نوشته شده و در حقیقت تحریف و رد تورات و اناجیل است. من این کتاب یا ردیه را دوبار خواندم تا خدای ناکرده مطلبی را از نظر نیانداخته باشم و اینک سعی میکنم با ذکر صفحه و سطر اول ایراد ایشان و بعد پاسخ لازم را شرح بدهم. ناگفته نماند که این شخص کتاب دیگری نیز تحت عنوان بازگشت رب الجنود در رد تورات و انجیل نوشته که از سوی موسسۀ معارف بهائی تأیید شده و بچاپ رسیده است. آن کتاب هم از سوی دوست بهائی دیگری بمن لطف شده است.کتاب سومی هم ایشان نوشته که اگر بدستم برسد آنرا هم با هم مطالعه میکنیم: آقای یعقوب کتیرائی برای رسیدن به هدفش از هیچ کوششی خودداری نکرده و نمیکند و در این راه ابائی ندارد که جملات تورات و انجیل را با کم کردن و یا افزودن کلمات بنفع خودش بکار بگیرد. توجه کنید تا با هم ردیه های اورا مطالعه کنیم.
لزوم تجدید ادیان: نویسنده محترم در صفحۀ چهارده با ایراد نکته ای دنیوی مینویسد: حضرت مسیح بکرات و مرات توصیه بوصایای عشرۀ تورات و اطاعت و پیروی از آن را توصیه فرمودند... از جمله وصایای عشره این است که صورت و تمثالی را پرستش منما. اما میبینیم که بعضی از مسیحیان در کلیساهای خود صور و تمثال کثیره گذاشته و آنها را پرستش میکنند مثل تصویر مریم مقدس و اساقفه و غیره... باید باین نویسندۀ گوشزد شود که دعای بعضی به مریم به معنی پرستش او نیست. هر مسیحی که حداقلِ آشنایی را با انجیل دارد این وطلب را تائید میکند. در عین حال، خود مسیحیان در نهضت اصلاحات قرون ۱۶ و ۱۷ و شروع پروتستانیزم از چنین مسائلی کناره گرفتند. و بالاخره، حتی اگر بعضی از مسیحیان کار خلافی میکنند تقصیر از مسیح و مسیحیت نیست.
جنگها و خونریزیها:
در همین صفحه سطر هفدهم مینویسد : در دیانت مسیح امر است که اگر کسی سیلی بصورت راست تو زد صورت چپ را هم نزدیک ببر تا بر صورت چپ نیز بزند. حال میبینیم که مسیحیان چه جنگهای خونریز نمودند و چه ظلم ها و جفا ها نمودند. پس باید قبول کنیم که در چنین کیفیتی خداوند تبارک و تعالی باید تأسیس دین جدید نماید تا این شجرۀ خشگ دو مرتبه سر سبز و پر شکوه گردد و حیات تازه یابد. نمیدانم این آقا از کجا مسیحیان را به جنگ طلبی و جنگجوئی و ظلم و جفا محکوم میکند ؟ کدام مملکت جنگجوی مسیحی سراغ داری ؟ اگر منظورت جنگهای صلیبی است توصیه میکنم نوشتار دیگر مرا زیر عنوان «اورشلیم و جنگهای صلیبی» بخوان تا بفهمی که آن جنگها دفاعی در برابر چهارصد سال حمله و اشغال قوای اسلامی بود. گذشته از این اگر دولتی با دولتی دیگر به جنگ پرداخت گناهش متوجه مسیحیت نیست زیرا مسیح خداوند هرگز دستور قتل و آدمکشی نداد و فرمود : هر که شمشیر کشد بشمشیر کشته شود در صورتیکه رب الارباب و خدای اول شما سید علی محمد شیرازی ملقب به باب و پایه گزار بابیه، ازلیه و بهائیت در کتاب بیان فارسی در باب السادس والعشر من الواحد السابع مینویسد : بر هر صاحب اقتداری ثابت بوده و هست من عندالله بر اینکه نگذارد در ارض خود غیر مومن به بیان را و در نزد ظهور من یظهر الله غیر مومن باو را و ثمرۀ آن آنکه در یوم قیامت شجرۀ حقیقت مشاهده نکند در ارضی که ظاهر میگردد دون مومنین بخود را و در ارض جنت نفس ناری نباشد.سید علیمحمد شیرازی این سطور را هنگامی نوشت که پیروانی نداشت و نمیدانست که مدعی مظهریت دو سال از خودش بزرگتر است و پیشگوئیهایش در بارۀ ظهور او بعد ازدوهزار و یکسال «المستغاث» بیمعنی است.
ولادت عیسی مسیح:
اینک به بخش دیگری میرسیم که از صفحۀ ۲۶ زیر عنوان ولادت حضرت مسیح مینویسد : در انجیل یوحنا نوشته شده که فیلیپس به ناتائیل گفت که مسیح را یافته ایم او پسر یوسف ناصری است. دو سطر بعد مینویسد : حسب گمان خلق پسر یوسف بن هالی بود. مادیون میگویند پسر بی پدر تصور نشود، الهیون میگویند آدم اولیه نه پدر داشت و نه مادر... بعد هم از مفاوضات نقل میکند... تا اینجا یعقوب کتیرائی چند تیر به تاریکی انداخته است ولی بر اساس نبوات تورات و کتب انبیای بنی اسرائیل و بر طبق اناجیل مقدس عیسای ناصری از مریم باکره بدنیا آمد تا فدیۀ گناه گناهکاران را بر روی صلیب بپردازد و روز سوم از قبر قیام کرد و بدست راست خدای پدر نشسته است. و از آنجا خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری کند. حضرت داود در مزمور صد و ده آیۀ اول در این باره مینویسد: یهوه بخداوند من گفت بدست راست من بنشین تا دشمنانت را پای انداز تو سازم. و در آیۀ ۴ ادامه میدهد : خداوند قسم خورده است و پشیمان نخواهد شد. تو کاهن هستی تا ابدالاباد برتبۀ ملکی صدق.
تجرد یا تاهل: نویسندۀ محترم در صفحۀ ۲۷ دو سطر آخر مینویسد : در دیانت مسیح تجرد توصیه شده و بیمیلی شدیدی به تأهل ابراز شده است. ازدواج در انجیل مورد تحقیر قرار گرفته و بی میلی شدیدی نسبت به آن ابراز شده است. مسیح تجرد را از تآهل بهتر میداند... کسی نیست از ایشان سوال کند کجای انجیل تأهل مورد تحقیر قرار گرفته ؟ ؟ خودشما آیۀ از نامۀ اول به قرنتیان باب ۷ آیۀ ۸ آورده ای که مینویسد : تجردی که به شهوت و فساد منجر شود محکوم گردیده و نکاح از آن بهتر دانسته شده. خداوند متعال در باب اول کتاب آفرینش آیۀ ۲۸ مینویسد : و خدا ایشان را برکت داد و خدا بایشان گفت بارور و کثیر شوید و جهان را پر سازید.... در باب ۹ آفرینش آیه ۷ مینویسد : و شما بارور و کثیر شوید و در زمین منتشر شده در آن بیفزائید..... در همین کتاب باب ۱۷ از آیۀ ۶ ببعد بالاترین هدیه که خداوند به ابراهیم میدهد آن است که میگوید : تو را پدر امتهای بسیار گردانم و ترا بسیار بارور نمایم و امتها از تو پدید آورم و پادشاهان از تو بوجود آیند و عهد خویش را در میان خود و تو و ذریتت بعد از تو استوار گردانم که نسلأ بعد نسل عهد جاودانی باشد تا تورا و بعد از تو ذریتت را خدا باشم. میبینید که خداوند تبارک و تعالی بزرگترین برکتی را که به آدم، ابراهیم و یعقوب داد آن بود که فرمود بارور و کثیر شوید. و نیز عیسی مسیح خداوند در انجیل متی باب ۵ آیۀ ۱۷ و ۱۸ فرمود : گمان مبرید که آمده ام تا تورات و صحف انبیا را باطل سازم. نیامده ام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم. زیرا هر آینه بشما میگویم تا آسمان و زمین زائل نشود همزه یا نقطه های از تورات هرگز زائل نخواهد شد تا همه واقع شود. چرا به تورات و انجیل نسبت دروغ میدهی؟ حالا ببینیم بهائیت در این باره چه میگوید. گرچه امر ازدواج در کتاب مستطاب اقدس نازل گردیده، ولی به صریح بیان حضرت بها الله این حکم واجب نیست. (سوال و جواب فقرۀ ۴۶) حضرت ولی امر الله نیز در توقیعی که حسب الامر مبارک صادر گشته میفرمایند که «ازدواج به هیچوجه از واجبات نیست» و اتخاذ تصمیم در بارۀ تأهل و یا تجرد مالأ به افراد راجع است. اگر شخصی برای اختیار همسر مدتی طولانی صبر نماید و یا بکلی مجرد بماند نباید تصور نمود که آن شخص به مقصد غائی حیات خویش که اصولأ امری است روحانی واصل نگردیده. (نقل از کتاب اقدس صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹). نویسندۀ محترم بهائی، باز هم میگوئید که ازدواج در مسیحیت خوار و زار است ؟ عزیزم سطور بالا را که از کتاب اقدس نقل کردم یکبار دیگر بخوان و با آنچه که در کتب عهد عتیق و عهد جدید دربارۀ ازدواج ذکر شده است مقایسه کن و با اندکی حقانیت خودت قضاوت کن که کدام کتابی است که ازدواج را ناچیز شمرده است.
توصیفی از کتاب مقدس: یعقوب کتیرائی کتب انبیای معظم بنی اسرائیل را نمیفهمد و جون نمیفهمد مورد ایراد قرار میدهد. او مینویسد : در کتاب اشعیای نبی باب ۶۰ آیۀ ۱۹ نوشته شده : آفتاب در روز نور تو نخواهد بود و ماه با درخشندگی بر تو نخواهد تابید زیرا که یهوه نور تو و خدایت زیبائی تو خواهد بود. سپس میپرسد : آیا شخص عاقل بصیر میتواند قبول کند که این آیات باید بظاهر تحقق یابد ؟ بلی بلی بلی ! در حضور خداوند ما که نامش متبارک باد تاریکی نیست. او که خالق کائنات است مظهر نور، زیبائی و درخشندگی است. ایراد نویسندۀ در صفحۀ ۲۱ کتابش پاسخ داده شده و خود او اصل مسلمی را ذکر میکند و مینویسد: در فصل ۵۵ کتاب اشعیای نبی آیۀ ۸ خداوند میفرماید : افکار من افکار شما نیست و طریق های من طریق های شما نی. زیرا چنانکه آسمان از زمین بالاتر است همچنان طریق های من از طریق های شما و افکار من از افکار شما بلند تر است. باز هم بفرمائید که دین باید مطابق عقل من باشد و چون من قدرت درک ندارم، و چون در افکار خودم غوطه ور هستم ، پس وجود ندارد! در رسالۀ دوم پطرس باب سوم آیۀ ۱۶ دربارۀ این گروه مینویسد: بعضی چیز ها هست که فهمیدن آنها مشگل است و مردمان بی علم و ناپایدار آنها را مثل سایر کتب تحریف میکنند تا به هلاکت خود برسند. در باب ۱۶ رساله برومیان آیۀ ۱۷ مینویسد: ای برادران از شما استدعا میکنم آن کسانی را که منشأ تفاریق و لغزشها و مخالف آن تعلیمی که شما یافته اید میباشند ملاحظه کنید و از ایشان اجتناب نمائید. یکی از تعالیم عیسی مسیح که در انجیل متی باب ۲۴ آیۀ ۴ یافت میشود، میگوید : زنهار کسی شما را گمراه نکند زآنرو که بسا بنام من آمده خواهند گفت که من مسیح هستم و بسیاریرا گمراه خواهند کرد. در همین کتاب باب ۷ آیۀ ۵۱ میفرماید: از انبیای کذبه احتراز کنیدکه بلباس میش ها نزد شما میایند ولی در باطن گرگان درنده میباشند. نویسنده در فصل بعد استدلال میکند که چرا احکام دینی در هر عصری باید تغییر کند. قبل از ادامۀ افاضات او باید نکتۀ را یادآوریکنم. توجه بفرمائید: در آئین مسیحیت خدا قادر متعال است ولی چند کار در شأن او نیست و نمیتواند انجام بدهد: ۱ - خدای ما نمیتواند چیزی را یاد بگیرد و یا بزبان دیگر، او هر امری را میداند و انتها را از ابتدا میشناسد. بنا براین نکته ای وجودندارد که در حیطۀ قدرت لایتناهی او نباشد. ۲ - خدای ما نمیتواند دروغ بگوید زیرا خود او دروغ و دروغگوئی را مذموم و ناپسند میداند. فرقی ندارد که مصلحت آمیز (حکمت) باشد ویا بقصد دیگری ابراز شود. ۳ - خدای ما چون انتها را از ابتدا میداند و بهمۀ امور تسلط کامل دارد، نیازی ندارد که فرامینش را تغییر دهد.
اسناد غار کومران:
ندر صفحۀ هشتادوسه مینویسد : چهل سال قبل از غارهای اسرائیل اوراقی پیدا شد که مربوط بزمان اشعیای نبی میباشد.... قرار بود آنها را به سمع جامعه برسانند که با مخالفت کلیسا روبرو شدند...چرا که با انتشار آن مضامین کاخ موهومات دیانت مسیحی از هم پاشیده میشد و حقیقت بسیاری را معلوم میکرد، آقای کتیرائی متاسفم بنویسم که شخصی بی اطلاع هستی.عزیزم اوراقی پیدا نشد بلکه طومارهائی پیدا شد که بر خلاف ادعای تو مربوط بزمان اشعیای نبی نبود بلکه از قوم «اسن» بجا مانده بود. اسن ها (Essens) یهودیانی پیرو ربای هیلل بودند که چون خراب شدن معبد را نزدیک میدیدند، باین تمهید متوسل شدند که تورات و کتب انبیای بنی اسرائیل را بر روی طومارها نوشتند و آنها را در خمره های بزرگ قرار دادند سپس با تخلیۀ هوای داخل خمره ها مانع از فساد طومارها شدند. اولین طوماری که در سال ۱۹۴۷ پیدا شد کتاب اشعیای نبی بود که ششصد سال قبل از میلاد مسیح زندگی میکرد. در باب پنجاه و سه این کتاب تولد خارق العاده، زندگی، مرگ و قیام عیسی مسیح بدقت نبوت شده است. من این کتاب را که در موزۀ کتاب اورشلیم بر روی ستونی قرار داده شده دیده ام و شهادتهای ربانیم دانشمند اسرائیل را نیز خوانده ام که تأیید کرده اند که این طومار با کتابی مقدسی که امروز در دست داریم کاملا از لحاظ همهِ اصول اعتقادی یهود و مسیحیت یکی است. پس از پیدا شدن غار کومران، اول دانشگاه شیکاگو مخارج جستجو و اکتشافات بیشتر در آن ناحیه را بعهده گرفت و سیل باستان شناسان و محققین به اسرائیل سرازیر شد. هر چه را که پیدا میکردند بر خلاف اظهار نظر شما به جهان اعلام میکردند. در این ضمن موزۀ مخصوصی برای این اسناد گرانبهای قدیمی در اورشلیم ساخته شد که بازدید از آن برای همگان آزاد است. نویسندۀ عزیز، کدام کاخ موهومات در مسیحیت موجود بود یا هست که از هم پاشیده میشد؟ یادت نرود که خدای سوم شماها (میرزا حسین علی نوری) نهایت آرزو و افتخارش آن بود که خودش را با صد من سریش به مسیح و مسیحیت بچسباند (که برآورده نشد). حالا تو با گزافه گوئی افتخار و خدای خودت را زیر سوال میبری!
معجزات عیسی مسیح از نظر بهائیت:
آقای کتیرائی از صفحۀ نودوپنج تا صد سطوری نوشته و زنده کردن مرده و بینا کردن کور را به تمسخر گرفته و در آخر هم ادامه میدهد : در خیلی از موارد ذکر معجزات و خارق عادات به رسولان الهی داده شده. از قبیل زنده کردن اموات، شفا یافتن کور، توانا شدن و شفا یافتن مفلوجین، شکافته شدن دریا و عبور قوم از آن، انداختن عصا بزمین و تبدیل آن به مار و امثال اینها که در کتاب الهی ثبت و درج است. ولی همۀ اینها معنی دارد.! او سپس دو سه آیه از انجیل یوحنا باب یازده نقل میکند و نتیجه میگیرد که هر که بخواب غفلت فرورفته باشد، مریض است و مسیح آمده تا اورا بیدار کند!
برای شناسائی بهتراین دانشمند و متفکر بهائی به انجیل یوحنا باب یازده مراجعه میکنیم تا ببینیم موضوع چیست : از آیۀ یک ببعد میخوانیم:
و شخصی ایلعازر نام بیمار بود از اهل بیت عنیا که ده مریم و خواهرش مارتا بود. و مریم همان است که خداوند را به عطر تدهین ساخت و پایهای اورا بموی خود خشگانید که برادرش ایلعازر بیمار بود. پس خواهرانش نزد او فرستاده گفتند ای آقا اینک آنکه اورادوست میداری مریض است. چون عیسی این را شنید گفت این مرض تا بموت نیست بلکه برای جلال خدا تا پسر خدا از آن جلال یابد.
و عیسی مرتا و خواهرش و ایلعازر را محبت مینمود. پس چون شنید که بیمار است در جائیکه بود دوروز توقف نمود. و بعد از آن بشاگردان خود گفت باز به یهودیه برویم. شاگردان اورا گفتند ای معلم الان یهودیان میخواستند تورا سنگسار کنند، آیا باز میخواهی به آنجا بروی. عیسی جواب داد آیا ساعتهای روز دوازده نیست اگر کسی در روز راه رود لغزش نمیخورد زیرا که نور این جهان را میبیند و لیکن اگر کسی در شب راه رود لغزش خورد زیرا که نور در او نیست. این را گفت و بعد از آن بایشان فرمود : دوست ماایلعازر در خواب است اما میروم تا اورا بیدار نمایم.
شاگردان او را گفتند ای آقا اگر خوابیده است شفا خواهد یافت. اما عیسی دربارۀ موت او سخن گفت و ایشان گمان بردند که از آرامی خواب میگوید .آنگاه عیسی علانیه بدیشان گفت که ایلعازر مرده است.و برای شما خشنود هستم که در آنجانبودم تا ایمان آرید لکن بنزد او برویم. پس توما که بمعنی توام باشد به همشاگردان خود گفت ما نیز برویم تا با او بمیریم. پس چون عیسی آمد یافت که چهار روز است در قبر میباشد.و بیت عنیا نزدیک اورشلیم بود قریب به پانزده تیر پرتاب. و بسیاری از یهود نزد مریم و مرتا آمده بودند تا بجهت برادرشان ایشان را تسلی دهند. چون مرتا شنید که عیسی میآید اورا استقبال کرد لیکن مریم در خانه نشسته ماند. پس مرتا به عیسی گفت ای آقا اگر در اینجا بودی برادر من نمیمرد . و لیکن الان نیز میدانم که هر چه از خدا طلب کنی خدا آنرا بتو خواهد داد. عیسی بدو گفت برادر تو خواهد برخاست. مرتا بوی گفت میدانم که در قیامت روز بازپسین خواهد برخاست. عیسی بدو گفت : من قیامت و حیات هستم.
هر که بمن ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر که زنده بود و بمن ایمان آورد تا بابد نخواهد مرد. آیا این را باور میکنی. او گفت بلی ای آقا من ایمان دارم که توئی مسیح پسر خدا که در جهان آینده است. و چون این را گفت رفت و خواهر خود مریم را در پنهانی خوانده گفت استاد آمده است و تورا میخواند. او چون این را بشنید بزودی برخاسته نزد او آمد. و عیسی هنوز وارد ده نشده بود بلکهدر جائی بود که مرتا اورا ملاقات کرد. و یهودیانی که در خانه با او بودند و اورا تسلی میدادند چون دیدند که مریم برخاسته به تعجیل بیرون میرود از عقب او آمده گفتند بسر قبر میرود تا در آنجا گریه کند. و مریم چون بجائی که عیسی بود رسید اورا دیده بقدمهای او افتاد و بدو گفت ای آقا اگر در اینجا میبودی برادر من نمیمرد. عیسی چون اورا گریان دید و یهودیان را هم که با او آمده بودند گریان یافت در روح خود بشدت مکدر شده مضطرب گشت.. و گفت اورا کجا گذارده اید ؟ باو گفتند ای آقا بیا و ببین. عیسی بگریست. آنگاه یهودیان گفتند بنگرید چقدر اورا دوست میداشت. بعضی از ایشان گفتند آیا این شخص که چشمان کوررا باز کرد نتوانست امر کند که این مرد نیز نمیرد. پس عیسی باز بشدت در خود مکدر شده نزد قبر آمد و آن غارۀ بود سنگی بر سرش گذارده. عیسی گفت سنگ را بردارید. مرتا خواهر میت بدو گفت ای آقا الان متعفن شده زیرا که چهار روز گذشته است. عیسی بوی گفت : آیا بتو نگفتم اگر ایمان بیاوری جلال خدارا خواهی دید. پس سنگ را از جائیکه میت گذاشته شده بود برداشتند. عیسی چشمان خود را بالا انداخته گفت : ای پدر ترا شکر میکنم که سخن مرا شنیدی. و من میدانستم که همیشه سخن مرا میشنوی و لکن بجهت خاطر این گروه که حاضرند گفتم تا ایمان بیاورند که تو مرا فرستادی. چون این را گفت به آواز بلند ندا کرد ایلعازر بیرون بیا در حال آن مرده دست و پای به کفن بسته بیرون آمد و روی او بدستمالی پیچیده بود. عیسی بدیشان گفت اورا باز کنید و بگذارید برود...
زنده کردن ایلعازر را یکبار و دوبار دیگر بخوان. تو میگوئی ایلعازر ایمانش را از دست داده بود و مسیح رفت تا اورا نصیحت کند و ایمانش را باو باز گرداند. اگر در آئین شما کسی ایمانش ضعیف شود اورا کفن میکنند و در قبر میگذارند؟ و برایش مجلس عزاداری برپا میکنند؟
در صفحۀ صدویک بنقل از سر عباس افندی مینویسد: فرض کنیم انبیای الهی معجزاتی کرده باشند دلیل کافی برای مردم نیست چه همۀ افراد بشر در ساعت انجام آن معجزه در آن محل حاضر نبودند که خود بچشم خود ببینند و قبول کنندد فقط میتواند برای آن چند نفری که حاضر بودند خارق عادات محسوب گردد و برای مردم دیگر دلیل کافی محسوب نمیشود. چه رسد به افرادی که قرن ها بعد بدنیا میآیند. اگر معجزات را برای آنها دلیل بیاوریم مورد قبول واقع نخواهد شد چه از طرف مومنین و دوستان آن پیغمبر بیان شده همۀ اقوام و طوایف این نسبت ها را به محبوب و معبود خود میدهند پس نمیتوان به معجزات متکی شد و آنها را دلیل حقانیت آن ظهور دانست.
در شهادت حضرت مسیح در انجیل مذکور است که ظلمت احاطه کرد و زلزله شد و حجاب هیکل منشق شد و اموات از قبور برخاستند.
اگر این بظاهر بود واقعۀ عظیمی بود البته در تاریخ ایام درج میشد و سبب اضطراب قلوب میشد...این وقایع در هیچ تاریخی نوشته نشده پس معلوم است ظاهر عبارت نیست بلکه جمیعأ معنی دارد.
مرشد شما جناب عبدالبها در کتاب مفاوضات مینویسد : من ذکر معجزات جمال مبارک نکنم شاید سامع گوید که این روایت است و محتمل الصدق والکذب و در ضمن رد معجزات پیامبران حقیقی پدرش را نیز وارد ماجرا میکند و جزء پیغمبران ذکر میکند و داستان ملا حسن عمو و یا سیدی که چندین خارق عادت از میرزا حسین علی نوری را در کتابی نوشته که هیچکس آنرا ندیده و خبری از آن نشنیده است، نقل میکند که اساسی ندارد. جالب توجه آن است که شخص بهاالله در لوح خطاب به آقا جواد کاشانی مینویسد : ولکن الناس اکثرهم لا یفقهون آنچه از ظهور معجزات ذکر شد آنچه نسبت به این حقیر است کذب محض و افترا المکذبون.یکبار دیگر بخوان . عباس افندی میگوید پدرم معجزات زیادی کرد که من ذکر نمیکنم و پدر میگوید : هر که بمن نسبت معجزه بدهد دروغگو است. و تو در این میان سرگردان مانده ای و خودت را بدر و دیوار میزنی. از طرف دیگر چون مطالعاتت منحصر به نوشته هائی است که اساس درستی ندارند، شاید هم اطلاعاتت فقط در دایرۀ شنیده هایت محصور شده و از عالم حقیقی دور مانده ای. برای اطلاع تو لازم است بتو بگویم که صلیب مسیح، ظلمت روی زمین، پاره شدن پردۀ هیکل، زلزله و تمام این وقایع در چندین تاریخ غیر مسیحی ذکر شده. کتبی را که نام میبرم بخوان تا دیگر نادانسته مطلبی را حاشا نکنی. تاریخ قدیم یهود بقلم یوسف بن متتیا «جوزفوس فلاویوس»، تاریخ سنای روم، تاریخ تالوس، تاریخ جولیوس آفریکانوس، تاریخ فیلوپون، تاریخ کرنلیوس تاکیتوس، وقایع روزانه در امپراتوری هدرین، تاریخ لوسین ساموساتا و کتاب نویسندۀ قدیم سوریه ای مارا سراپیون. حتی موشه بر میمون (ممونایدز) که نظر خوشی نسبت به مسیحیت نداشت این وقایع را به تفصیل نقل کرده است. اگر تو خبر نداری دلیل آن نیست که وجود نداشته و نبوده. در این جهان بزرگ خیلی چیز ها هست که من و تو از آن ها خبر نداریم.
در صفحۀ یکصد و دو مینویسد : در تورات کریم شموئیل اول باب بیست و هشت آیۀ یازده زن ساحره شموئیل پیغمبر را زنده نمود و از او سوالاتی چند نمود در خصوص شائول در این صورت امتیاز و رجحان حضرت مسیح بر آن زن ساحره چیست او هم همان عملی را کرد که مسیح کرد.
هنوز نوشته هایت جلو چشمانم میرقصد که میگوئی زنده کردن ایلعازر معنی دارد و او ایمانش را از دست داده بود و حالا میگوئی که مسیح هم مثل زن ساحره مرده ای را زنده کرد و رجحانی بر او ندارد. کدام حرفت را باور کنم؟ و اما مطلبی را که نوشته ای با هم بررسی میکنیم.
شائول پادشاه یهود روح پرسی و فالگیری را غدغن کرده بود ولی زمانی که همۀ درهارا بروی خودش بسته دید بفکر روح پرسی افتاد و با لباس مبدل بسراغ زنی رفت که روح پرسی و فالگیری میکرد از کتاب اول سموئیل نبی باب بیست و هشت و یک آیه قبل از آنکه یعقوب کتیرائی نقل کرده است، چنین میخوانیم : آن زن وی را گفت اینک آنچه شائول کرده است میدانی که چگونه اصحاب اجنه و فالگیران را از زمین منقطع نموده است پس تو چرا برای جانم دام میگذاری تا مرا بقتل برسانی ؟ و شائول به یهوه برای او قسم خورده گفت: به حیات یهوه قسم که از این امر بتو هیچ بدی نخواهد رسید. آن زن گفت از برایت که را آورم او گفت برای من سموئیل را برآور. و چون آن زن سموئیل را دید بآواز بلند صدا زد و شائول را خطاب کرده گفت برای چه مرا فریب دادی زیرا تو شائول هستی.
پادشاه ویرا گفت مترس جه دیدی ؟ آن زن در جواب شائول گفت خدائی را میبینم که از زمین برمیآید. او وی را گفت صورت او چگونه است زن گفت مرد پیری بر میآید و به ردائی ملبس است پس شائول دانست که سموئیل است و رو بزمین خم شده تعظیم کرد.
آنچه که تو نوشته ای جعل حقیقت است. کجا نوشته که زن ساحره مرده را زنده کرد ؟ آنطور که کتاب مقدس میگوید او زنی بود که روح پرسی میکرد. آیا احضار روح و روح پرسی با زنده کردن مرده ای که چهار روز از مرگش گذشته و دفن شده بود یکی است ؟ خدا تو را ببخشد که از هیچ تحریف و دروغی روگردان نیستی. کار آن زن ساحره را که تو با احیای ایلعازر در یک ردیف میدانی قیاس مع الفارق است. مگر عیسی مسیح هم روح پرسی و فالگیری میکرد ؟
صفحۀ یکصد و سه ببعد راجع به معجزات الیشع است که باز هم مینویسد: معجزات دلالت مستقله بر اثبات صدق ادعای نبوت ندارد وبر مردمی که معجزات را بچشم خود ندیده اند دلیل کافی نیست و قابل ارزش نمیباشد. (این جمله را از مفاوضات بعاریت گرفته ای) چنانچه معجزات حضرت موسی را زرتشتیان قبول ندارند و جمیع آن را کذب و افترا میدانند. من تا امروز نشنیده ام که برادران زرتشتی ما کوچکترین بی احترامی و یا خدای ناکرده نسبت ناروائی به حضرت موسی داده باشند. بر فرض که معجزات اورا قبول نداشته باشند. عدم پذیرش آنها ذره ای از مقام و قدوسیت حضرت موسی کم نمیکند. مسیحیان بفرمان عیسی مسیح کتب تورات و انبیای بنی اسرائیل را قبول دارند و ارج مینهند. ایجاد شک و تردید مخصوص اقلیتی است که چون خود هیچ ندارند، آنچه را که دیگران دارند زیر سوال میبرند.
آیا پطرس بیسواد بود ؟
کتیرائی در صفحۀ یکصد و شش کتاب رجعت مسیح مینویسد : پطرس حواری از تربیت ظاهری مقدس و مبری بود بدرجه ای که ایام هفته را نمیتوانست نگاه دارد . در هفته هفت بسته نان در انبان میگذاشت و هر روز یکدانه از آن را صرف مینمود چون بسته ها در روز هفتم تمام میشد میفهمید که روز هفتم است و باید به کنیسه برود. (کذب محض).
خواهش میکنم سه سطر بالا را یکبار دیگر بخوانید. نمیدانم کدام فرد عقل باخته ای این اتهام را به آقای کتیرائی ما یاد داده و او هم بدون بررسی با مسئولیت خودش در کتابش آورده. البته در چند صفحۀ قبل تذکر دادم که نویسندۀ کتاب پر از افترای "رجعت مسیح" شخصی مفتری است. یکبار دیگر هم تکرار میکنم که این فرد بر اساس شنیده های خودش آسمان و ریسمان بهم میبافد و حرفهائی بی پایه و ادعاهائی بچگانه عنوان میکند. اگر انصاف داشته باشیم همین یک مورد برای ثبوت ادعای ما کافی است. او مینویسد پطرس شخصی بیسواد بود و ایام هفته را با تمام کردن هفتمین بستۀ نان تشخیص میداده ! در صورتیکه رسالاتی که از پطرس در دست داریم و بسیار سنگین و متین نوشته شده خلاف مطلق این ادعای نابخردانه را ثابت میکند. نمیدانم این تهمت را کدام شخص عوامفریبی ابداع کرده و به ساده دلانی مثل یعقوب کتیرائی تلقین کرده است. اگر به کتب عهد جدید دسترسی دارید رسالات اول و دوم پطرس را بخوانید و ببینید شخصی که ادعا شده بیسواد و احمق بود چگونه توانست این رسالات را بنویسد. شاید کتیرائی جواب داشته باشد، نا گفته نگذارم که همین پطرس یکی از مهمترین کسانی بود که مسیحیت را در امپراتوری روم گسترش داد.
صلیب و قیام مسیح از مردگان:
نویسندۀ رجعت مسیح با کمال تردستی سعی کرده اختلافاتی بین مندرجات اناجیل اربعه پیدا کند که نتوانسته چون وجود ندارد. ولی تیری بتاریکی انداخته و مینویسد : این همه اختلافات را چگونه میشود باور کرد ؟ نباید از انصاف گذشت که این مرد عامی بیگناه است. او فریب خورده و در دام تزویر و تذبذب گرفتار شده است.
پاسخ این بخش اندکی طولانی تر خواهد بود زیرا باید چند روز ی به عقب برگردیم و از روزی شروع کنیم که مسیح به صلیب آویخته شد آنطور که در تورات و کتب انبیای بنی اسرائیل نبوت شده بود و در انجیل ثبت شده مرد و قیام کرد. حتی کتب تاریخی مخالفین مسیحیت گواهی میدهند، که شخصی بنام عیسی در دورانی که انجیل ثبت کرده زندگی میکرد که او را صلیب کردند و شاگردانش که زندگی بسیار با محبتی نسبت به یکدیگر و جامعه داشتند، معتقد بودند که او را بعد از صلیب و مرگش زنده دیدند که مشوق آنها به از جان گذشتگی ای در راه ایمانشان شد. این مسیحیان حدود ۳۰۰ سال در برابر بدترین کشتار رومیان از آنها ایستادگی کردند، تا مسیحیت دین رسمی روم شد. نکته اینجا است که بهائیت مصلوب شدن عیسی را قبول ندارد و رد میکند. مفاوضات عبدالبها در صفحۀ هفتاد و هشت سطر دهم مینویسد : حضرت مسیح فرید و وحید من دون ظهیر و معین و بدون سپاه و لشگر در نهایت مظلومیت در مقابل جمیع من علی الارض علم الهی بلند نمود و مقاومت کرد و جمیع را عاقبت مغلوب نمود ولو بظاهر مصلوب گردید. منظور نویسنده مفاوضات از سطور بالا تشریح مجدد عقیدۀ اسلامی است که میگوید و ماصلبو و ما قتلو (صلیب نشد و بقتل نرسید) و ادامه میدهد: خداوند متعال عیسی مسیح را زنده به آسمان بالا برد و با تغییر شکل ظاهری یهودای اسخریوطی اورا بشکل مسیح درآورد که بجای مسیح دستگیر و مصلوب شد.
این تفسیر کاملا ناپذیرفتنی است. چه کسی میتواند خدایی را باور کند که جانِ فرستاده خود را با فریبی تردستانه نجات میدهد (آنطور که در اسلام و بهائیت آمده)، و خوشحال از نجاتِ جان یکنفر، همین خدای فریبکار (طبق ادعای مخالفین صلیب و قیام مسیح) اجازه میدهد بیلیونها مسیحی زندگیشان را در بیشتر از ۲۰۰۰ سال بعد در فریب هدر کنند؟ گذشته از آن، طبق انجیل، بخشش گناهان بدون ایمان به مرگ مسیح (که بار گناهان ما را بر خود گرفته، بجای ما جزای آنرا که مرگ باشد را پذیرفت) ممکن نیست. تازه، این مدعیان در برابر نبوتهایی که از صدها سال قبل در مورد جزئیات زندگی و مرگ و قیام مسیح شده بود و اناجیل وقوع تک تک آنها در زندگی مسیح شهادت میدهند چه میگویند؟ مثلا اینکه یهودا (کسی که مسیح را به دشمنانش شناسایی کرد) بعد از اینکار پشیمان شد و سی پارۀ نقره را که در ازای تسلیم مسیح گرفته بود در حیاط معبد ریخت و رفته خودش را حلق آویز کرد. کهنۀ یهود این پول را که پول خون بود وارد خزانۀ معبد نکردند بلکه با آن قطعه زمینی را از یک کوزه گر خریدند و آنرا به مدفنی برای غربا در اورشلیم تخصیص دادند. جالب اینجا است که این مطلب نیز هفتصد سال قبل از تولد عیسی مسیح در کتب انبیای بنی اسرائیل با ذکر جزئیات نبوت شده بود.
برگردیم بسراغ نویسندۀ "رجعت مسیح" که معتقد است عیسی ظاهرأ مصلوب شد(یعنی نمایشی بود و او مصلوب نشد)! با این ترتیب قیام او بعد از سه روز هم منتفی است و معنی ندارد. اماهمین آقای نویسنده در صفحۀ یکصد و بیست و یک کتابش مینویسد:
علمای یهود با مصلوب ساختن حضرت مسیح (همان که مولا و مقتدایش میگوید مصلوب نشد) بخیال خود امر الهی را از بین برده و شعلۀ آنرا خاموش نمودند. حواریون هر یک از بیم جان به نقطه ای رفتند... در آن مدت کوتاه همه چیز از هم پاشیده شد. میرفت که کم کم از خاطره ها محو شود. در روز سوم مریم مجدلیه که محل انزوای حواریون را میدانست به مخفی گاه های آنان رفته و آنان را جمع نمود و با مواعظ خود آنان را امیدوار ساخت... میتوان گفت آنچنان اثری در کلماتش بود که جامعۀ مسیحیت مجدد بحرکت آمد و روح ایمان زنده گشت... این بود برخاستن عیسی در روز سوم.
بالاخره معلوم نشد که عیسی مسیح مصلوب شد یا نه ؟یک جا مینویسد نمایشی مصلوب شد و کتیرائی مینویسد علمای یهود اورا مصلوب کردند. این را میگویند... در... و اختلاف صد در صد ! کدام راست میگویند و در این میان دروغگو کیست؟ به انجیل مراجعه میکنیم.
انجیل یوحنا در باب بیستم پس از آنکه شرح میدهد که مریم مجدلیه و آن مریم دیگر بسر قبر رفتند و قبر را خالی یافتند و آمده و بشاگردان خبر دادند، از آیۀ شانزده ببعد مینویسد : در شام همان روز که یکشنبه بود هنگامی که در ها بسته بود جائیکه شاگردان بسبب ترس از یهود جمع بودند، ناگاه عیسی آمده در میان ایشان ایستاد و بدیشان گفت سلام بر شما باد. و چون این را کفت دستها و پهلوی خود را بایشان نشان داد و شاگردان چون خداوند را دیدند شاد گشتند. باز عیسی بایشان گفت سلام بر شما باد. چنانکه پدر مرا فرستاد من نیز شما رامیفرستم...
اما توما که یکی از آن دوازده بود و اورا توام میگفتند وقتی که عیسی آمد با ایشان نبود. پس شاگردان دیگر بدو گفتند خداوند را دیده ایم.
بدیشان گفت : تا در دو دستش جای میخ هارا نبینم و انگشت خودرا در جای میخ ها نگذارم و دست خودرا بر پهلویش ننهم ایمان نخواهم آورد. بعد از هشت روز باز شاگردان با توما در خانه جمع بودند و در ها بسته بود که ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده گفت : سلام بر شما باد. پس به توما گفت انگشت خودرا باینجا بیاور و بر پهلوی من بگذار و بی ایمان مباش بلکه ایمان دار. توما در جواب وی گفت ای خداوند و ای خدای من. عیسی گفت : ای توما بعد از دیدنم ایمان آوردی خوشا بحال آنانی که ندیده ایمان آورند.
یوحنای رسول در باب بیست و یکم کتاب خود ادامه میدهد : بعد از آن عیسی باز خودرا در کنارۀ دریای طبریه بشاگردان ظاهر ساخت و بر اینطور نمودار گشت. شمعون پطرس و تومای معروف به توام و نتنائیل که از قانای جلیل بود و دو پسر زبدی و دو نفر دیگر از شاگردان او جمع بودند.شمعون پطرس بایشان گفت میروم تا صید ماهی کنم. باوگفتند ما نیز با تو میآئیم پس بیرون آمده به کشتی سوار شدند و در آن شب جیزی نگرفتند و جون صبح شد عیسی بر ساحل ایستاده بود لیکن شاگردان ندانستند که عیسی است. عیسی بدیشان گفت ای بچه ها نزد شما خوراکی هست ؟ باو جواب دادند که نی. بدیشان گفت دام را بطرف راست کشتی بیاندازید که خواهید یافت.
پس انداختند و از کثرت ماهی نتوانستند آنرا بکشند. پس آن شاگردی که عیسی اورا محبت مینمود به پطرس گفت خداوند است. چون شمعون پطرس شنید که خداوند است جامۀ خود را بخویشتن پیچید چونکه برهنه بود و خودرا در دریا انداخت. اما شاگردان دیگر در زورق آمدند زیرا از خشگی دور نبودند مگر قریب به دویست ذراع و دام را میکشیدند. پس چون بخشگی آمدند آتشی افروخته و ماهی بر آن گذارده و نان دیدند. عیسی بدیشان گفت از ماهی که الان گرفته اید بیاورید. پس شمعون پطرس رفت و دام را بر زمین کشید پر ازصد و پنجاه و سه ماهی بزرگ و با وجودی که اینقدر بود دام پاره نشد. عیسی بدیشان گفت بیائید بخورید ولی احدی از شاگردان جرئت نکرد که از او بپرسد تو کیستی زیرا میدانستند که خداوند است. آنگاه عیسی آمده نان را گرفته بدیشان داد و همچنین ماهی را. و اینمرتبۀ سوم بود که عیسی بعد از برخاستن از مردگان خودرا بشاگردان ظاهر کرد.
یکی دیگر از مواردی را که عیسی بشاگردان خود ظاهر شد از انجیل لوقا باب بیست و چهار از آیۀ سی و سه نقل میکنم که حقیقت را اینگونه بیان میکند : در آن ساعت برخاسته باورشلیم مراجعت کردند و آن یازده را یافتند که با رفقای خود جمع شده میگفتند خداوند در حقیقت برخاسته و به شمعون ظاهر شده است. و آن دو نفر نیز از سرگذشت راه و کیفیت شناختن او هنگام پاره کردن نان خبر دادند.
و ایشان در این گفتگو میبودند که ناگاه عیسی خود در میان ایشان ایستاده بایشان گفت سلام بر شما باد. اما ایشان لرزان و ترسان شده گمان بردند که روحی میبینند. بایشان گفت چرا مضطرب شدید و برای چه در دلهای شما شبهات روی میدهد. دستها و پاهایم را ملاحظه کنید که من خود هستم. و دست بر من گذاشته ببینید زیرا که روح گوشت و استخوان ندارد چنانکه مینگرید در من است. این را گفت و دستها و پاهای خودرا بایشان نشان داد. و چون ایشان هنوز از خوشی تصدیق نکرده و در عجب مانده بودند بایشان گفت چیز خوراکی در اینجا دارید ؟ پس قدری از ماهی بریان به او دادند. پس آنرا گرفته پیش ایشان بخورد. تصور میکنم برای رد ادعای بی پایۀ آنهائی که منکر قیام عیسی خداوند هستند، همین چند سطر کافی باشد ولی نکته ای که منکران قیام عیسی باید به آن جواب بدهند اینست که چرا پیروان انگشت شمار مسیح که همه بعد از صلیبِ همراه با شکنجه و مرگ رهبرشان فراری و پنهان شدند (پدیده ای که هر نهضتی را در نطفه خفه میکند)، همین پیروان معدود بعد از ۵۰ روز یکدفعه آنچنان شجاع و در صحنه جامعه آشکارا فعال شدند که نه تنها بسیاری داوطلبانه به آنها پیوستند، بلکه این جامعه صلح و دوستی در برابر ۳۰۰ سال تهدید، آزار و مرگ با شکنجه در عین محبت به دشمنانشان در برابر آنها ایستادگی کردند؟ اگر دلیل آن ایمانی راسخ به قیام مسیح نبود، پس چه بود؟
هر چند تمام صفحات کتاب "رجعت مسیح" پر از گمراهی است، بررسی تمام نکات بسیار طولانی خواهد شد. این است که هر چند صفحه یکبار نکتۀ را بر ملا میکنم و تزویری را آشکار! در صفحۀ یکصد و بیست و هفت سطر آخر جمله ای را از قول یوحنای رسول با مهارت و تردستی تحریف میکند تا معنا و مقصود جملۀ اصلی را بنفع آئینش تغییر بدهد. توجه کنید :آقای کتیرائی مینویسد:
یوحنا باب شانزده آیۀ هفت میگوید : من بشما راست میگویم که رفتن من برای شما مفید است. زیرا اگر نروم تسلی دهندۀ «دیگر» نزد شما نخواهد آمد. اورا نزد شما میفرستم چون او آید جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود. این را میگویند تهمت، ریا، و بقول همردیفان کتیرائی حکمت و خود فریبی. ترفندی که نویسندۀ محترم بکار برده افزودن لفظ «دیگر» است که معنای جمله را بکلی زیرورو میکند.برای تفهیم بهتر مطلب به انجیل یوحنا باب شانزده آیۀ هفت مراجعه میکنیم، که مینویسد : لیکن چون این را بشما گفتم دل شما از غم پر شده است و من بشما راست میگویم که رفتن من برای شما مفید است زیرا اگر نروم تسلی دهنده نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم اورا نزد شما میفرستم. وچون او آید جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود. میبینید که اشاره ای به لفظ دیگر نیست. و نویسندۀ آنرا عمدأ بکار برده ااست.
نمیتوانم بگویم که آقای کتیرائی نفهمیده چنین اشتباه وحشتناکی مرتکب شده زیرا این ترفند خودرا بار دیگر هم بکار برده و با کمال سوء نیت باز هم آیۀ سی و شش باب چهاردهم انجیل یوحنا را تحریف کرده و مینویسد : تسلی دهندۀ «دیگر» که پدر اورا باسم من میفرستد..... در صورتیکه اصل آیه میگوید : لیکن تسلی دهنده یعنی روح القدس که پدر او را باسم من میفرستد، او همه چیز را بشماتعلیم خواهد داد و آنچه را که گفتم بیاد شما خواهد آورد.
تفسیر جالبی از مزامیر داود:
در صفحۀ یکصد و بیست و نه به نقل از مزامیر داود آیۀ دو از مزمور یکصد و ده مینویسد: عصای قوت تورا خداوند از صهیون خواهد فرستاد. بعد این آیه را تفسیری جالب کرده و میگوید : کوه کرمل محل زیارت و عبادت خداوند در روی زمین تعیین گشته. «کوه کرمل» اصلا در مزامیر که هیچ، در کل کتب مقدس یهود و انجیل یکبار هم نیامده!
علائم بازگشت مسیح:
در صفحۀ یکصد و چهل و نه رجعت ثانوی مسیح را پیش کشیده و از انجیل متی باب بیست و چهار آیۀ سی نقل میکند : آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پدید گردد و در آن وقت جمیع طوایف زمین سینه زنی کنند و پسر انسان را ببینند که بر ابر های آسمان با قوت و جلال عظیم میآید.
آقای کتیرائی در سطر ششم همین صفحه اظهار عقیده میکند که مقصود از ابر اموری است که مخالف نفس و هوی ناس است. در ظهور اول مسیح در بین قوم یهود عرفان و عمل به تعالیم تورات از بین آن جامعه رخت بر بسته بود... اگر یهود به تعالیم الهی آشنا بودند و عمل میکردند مسیح را میشناختند و آن جوهر الجواهر را مصلوب نمیکردند. بیاد داشته باشیم که عبدالبها در صفحۀ هفتاد وهشت سطر سیزدۀ مفاوضات مصلوب شدن عیسی را انکار کرده و نوشته بظاهر مصلوب شد، یعنی نمایشی بود.
صفحۀ یکصد و پنجاه و سه سطر دوازده بدنبال ادعاهائی موهوم مینویسد : غافل از اینکه در کتب انبیای بنی اسرائیل دربارۀ ظهور ولد داود ابدأ چنین مطالبی گفته نشده که باید دفعۀ اول بمظلومیت و دفعۀ ثانی به عزت و سلطنت باشد یکبار نوشتم و یکبار دیگر هم مینویسم که نباید با کمال خودپسندی منکر واقعیات شوی. کتب انبیای بنی اسرائیل را مطالعه کن تا ببینی که تمام جزئیات تولد، زندگی، مرگ، قیام و بازگشت عیسی مسیح با دقت بیمانندی نبوت شده است. چون این مطلب را در کتاب دیگری شرح داده ام و قدری مفصل است از خوانندۀ محترم تقاضا میکنم به کتاب «در جستجوی ماشیح» مراجعه بفرمایند.
اما در موردآقای یعقوب کتیرائی بهتر بود که او قبل ازهر گونه اظهار نظر سری به کتاب مقدس عهد جدید، کتاب اعمال رسولان، باب اول از آیۀ هشت میزد و میخواند : لیکن چون روح القدس بر شما آید قوت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود در اورشلیم و تمامی یهودیه و سامره تا اقصای جهان. و چون بسوی آسمان چشم دوخته میبودند هنگامیکه او میرفت ناگاه دو مرد سفید پوش نزد ایشان ایستاده گفتند ای مردان جلیلی چرا ایستاده بسوی آسمان نگرانید. همین عیسی که از نزد شما بآسمان بالا برده شد باز خواهد آمد بهمین طوریکه اورا بسوی آسمان روانه دیدید. ساده تر از این امکان نداشت جمله ای ذکر شود و احتیاجی به تفسیر و تحمیق نیست من مطمئن هستم که خود میرزا حسین علی (بهاالله) هم از تفسیر های اطرافیانش بتنگ آمده بود که گفت: «من یئول هذالایه او یفسرهابغیر مانزل فی الظاهر انه محروم من روح الله و رحمتها لتی سبقت العالمین». ترجمه : کسیکه تاویل نماید این آیه را یا تفسیر کند بغیر آنچه نازل شدهدر ظاهر، او محروم است از روح خدا و رحمت او که پیشی گرفته بر عالمیان..
معنی آسمان و زمین...! حیف است که اندکی به مطایبات آقاییعقوب کتیرائی گوش نکنیم : او در صفحۀ یکصد و پنجاه و شش مینویسد : مقصود از کلمۀ آسمان و ارض که در کلمات الهیه نازل شده آن نیست که مردم فهم کرده اند که آلوده از ظنون و اوهام آنان است. مقصود از ارض اراضی قلوب و معارف است که در یوم ظهور بقدرت پروردگار منزل آیات سموات ادیان سالفه پیچیده میشود و آثار عتیقه و اطوار قدیمه بالکل زائل و معدوم میگردد و آسمان جدید که عبارت از شرع و دین تازه است ارتفاع میابد.و ارض معارف تبدیل میشود معارف جدید و آثار بدیعهدر جمیع موارد ایجاد میگردد. بعد از این جملۀ بیسروته و بیمعنی جملاتی شکسته بسته از سفر خروج باب نوزده آیۀ نه ببعد نقل میکند و مینویسد : خداوند به موسی گفت اینک من در غمام مظلمه بر تو میآیم تا وقت متکلم شدنم بتو قوم بشنوند و باور کنند. تمامی کوه سینا را دود فرا گرفت بسبب آنکه خداوند در آتش بر آن نزول نموده بود. خداوند بر کوه سینا نازل شد و خداوند موسی را صدا زد که موسی بر آمد خدا بموسی فرمود که به بنی اسرائیل چنین بگو که شما دیدید که با شما از آسمان متکلم شدم خدایان سیمین و زرین مسازید. متاسفانه یعقوب کتیرائی که در متن کتابش ادعا میکند که با زبان عبرانی و تورات مقدس آشنا است، یک آیه از تورات را فراموش کرده و یا بدون اعتنا از آن میگذرد. در کتاب تثنیه باب چهار آیۀ سه میگوید : بر کلامیکه من بشما امر میفرمایم چیزی میفزائید و چیزی از آن کم منمائید. برای توضیح بیشتر با هم جملات تورات مقدس را از باب نوزده کتاب خروج آیۀ نه میخوانیم : وخداوند بموسی گفت اینک من در ابر مظلم نزد تو میآیم تا هنگامیکه با تو سخن گویم قوم بشنوند و بر تو نیز همیشه ایمان داشته باشند. و از آیۀ شانزده اضافه میکند : و واقع شد در روز سیم بوقت طلوع صبح که رعد ها و برقها و ابر غلیظ بر کوه پدید آمد و آواز کرنای بسیار سخت بطوریکه تمامی قوم که در لشگرگاه بودند بلرزیدند. و موسی قوم را برای ملاقات خدا از لشگرگاه بیرون آورد و در پایان کوه ایستادند و تمامی کوه سینا را دود فراگرفت زیرا خداوند در آتش بر آن نزول کرده و دودش مثل دود کوره بالا میشد و تمامی کوه سخت متزلزل گردید. وچون آواز کرنا زیاده و زیاده سخت نواخته میشد موسی سخن گفت و خدا اورا بزبان جواب داد و خداوند بر کوه سینا بر قلۀ کوه نازل شد و خداوند موسی را به قلۀ کوه خواند و موسی بالا رفت. سعی کردم با استفاده از کلماتی که نویسندۀ محترم برای تفسیر و تبدیل بکار میگیرد، آیات فوق را تفسیر کنم. متاسفم که نتوانستم. آن نوع تحریف استعداد مخصوصی میخواهد که من فاقد آن هستم. تورات مقدس میگوید خدا موسی را بزبان جواب داد. چگونه میشود آیه ای بااین فصاحت را بصورت معما درآورد ؟ که آسمان یعنی دین و زمین یعنی قلوب مردم. بقیه اش هم الوده به اوهام و ظنون است!
تفسیری دیگر:
به تفسیر دیگری از یعقوب کتیرائی توجه کنید که خود یکی از شاهکار های او است . او در صفحۀ یکصد و شصت کتابش، سطر چهارم مینویسد:
یک : بزودی میآیم یعنی ظهور بعد خیلی زود ظاهر میشود) .شاید فراموش کرده که خدای اولش یعنی سید علی محمد شیرازی در کتاب بیان پیشگوئی کرده که من یظهر الله بین هزار و پانصد و یازده سال تا دو هزار و یکسال دیگر میآید – بین اسم الله الاغیثتاالمستغاث، (بیان فارسی صفحات شصت و یک و شصت و دو)
دو : نام خدای خود. (استغفرالله) یعنی : حضرت بها الله
سه : نام شهر خدای خود یعنی اسم شریعت حضرت بهاالله که بهائی است.
در صفحۀ یکصد و شصت و یک سطر بیست و سوم مینویسد : آیا در ظاهر معنی و مفهوم هر چشمی اورا خواهد دید این نیست.
کنفرانس های عظیمی که در سرتاسر جهان بهائیان منعقد کردند و خبر آن در رسانه های گروهی، روزنامه ها، رادیو و تلویزیون به سمع اهل عالم رسید. این همان نیست که هر چشمی اورا خواهد دید؟ او ادامه میدهد: در غیر اینصورت تصور این که ممکن است در ظهور مسیح هر چشمی اورا ببیند بی معنی و غیر ممکن و امری غیر معقول است. برای او نمیتواند غیر از این باشد چون نمیفهمد و نمیتواند آنرا درک کند پس بیمعنی، غیر ممکن و غیر معقول است. نتیجه میگیریم که یعقوب کتیرائی عقل کل است و آنچه را که در ماورای فکر بسیار محدود او وجود دارد و او از درکش عاجز و ناتوان است، اموری بیمعنی، غیر ممکن و غیر معقول است.
شیطان کیست ؟
صفحۀ یکصد و شصت و چهار سطر اول سوالی را مطرح کرده و میپرسد :عقیدۀ شما در بارۀ شیطان و ابلیس چیست ؟ و خودش جواب میدهد : شیطان یا ابلیس کلمه ای است که مانند فرشته از تورات عهد عتیق گرفته شده و در انجیل مقدس به علل گوناگونی ذکر شده. همچنانکه فرشته بر مومنین اطلاق میشود شیطان هم به افراد شرور و غیر مومن و کسانی که در قلوب مومنین وسوسه میکنند تا آنان را از طریق خود برگردانند گفته میشود. چنانکه مسیح یهودای اسخریوطی که تسلیم کنندۀ مسیح شد را ابلیس خوانده. انجیل یوحنا باب شش آیۀ هفتاد : عیسی بدیشان جواب داد آیا من شما دوازده را برنگزیدم و حال آنکه یکی از شما ابلیس است و این را دربارۀ یهودا پسر شمعون اسخریوطی گفت زیرا او بود که میبایست تسلیم کنندۀ وی باشد.
در اینجا من شهامت یعقوب کتیرائی را ستایش میکنم زیراتحریف نیز شهامت میخواهد و او نشان میدهد که در این امر استاد است. اصل آیه میگوید : یکی از شما ابلیسی است یعنی پیرو ابلیس است. اینجا نیز کم کردن حرف «ی» معنای جمله را عوض میکند.
صفحۀ یکصد و شصت و شش مینویسد : این عقیده بین بعضی از مردم شایع است که شیطان وجود خارجی دارد. در امریکا گروه کثیری عبادت شیطان میکنند و... (درست مینویسد. گروه شیطان پرستان نه تنها در امریکا بلکه در سرتاسر دنیا از جمله در حد فاصل ایران و عراق و حتی استان مرکزی زندگی میکنند و طبق آخرین گزارشی که منتشر شده تعدادشان متجاوز از بیست و سه میلیون نفر است). کتیرائی در سطر ششم همین صفحه اضافه و افاضه میکند که : این عقیده و سخافت آن را میتوان در خلال کتب مقدسه پیدا کنیم و به بی اساس بودن این عقیده پی ببریم. بعد از آنهمه تحریف، تزویر و ریا جرئت پیدا کرده و مینویسد کتب مقدسه سخیف و بی اساس است. پاسخ این بی ادبی را به کتب مقدسه حواله میکنم، توجه بفرمائید : کتب پادشاهان مینویسد : شیطان داود را اغوا نمود کتاب ایوب باب یک آیۀ نه مینویسد : شیطان در جواب خداوند گفت آیا ایوب مجانأ از خدا میترسد ؟ انجیل متی باب دوازده آیۀ بیست و شش : اگر شیطان شیطان را بیرون کند هر آینه بخلاف خود منقسم گردد پس چگونه سلطنتش پایدار ماند ؟
ایوب باب اول آیۀ سیزده : خداوند به شیطان گفت اینک همۀ اموالش در دست تو است لیکن دستت را بر خود او دراز نکن. پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت. انجیل لوقا باب چهار آیۀ هشت : مکتوب است خداوند خدای خود را پرستش کن و غیر اورا عبادت منما. انجیل لوقا باب ده آیۀ هیجده : بدیشان گفت من شیطان را دیدم که چون برق از آسمان میافتد. رساله برومیان باب شانزده آیۀبیست : و خدای سلامتی بزودی شیطان را زیر پاهای شما خواهد سائید. فیض خداوند ما عیسی مسیح با شما باد. دوم قرنتیان باب دو آیۀ یازده : تا شیطان بر ما برتری نیابد زیرا از ترفندهای او بیخبر نیستیم. و مکاشفۀ یوحنای رسول باب دو آیۀ سیزده که مینویسد : اعمال و مسکن تو را میدانم که تخت شیطان در آنجا است.
خوانندۀ محترم، این چند نمونه آیاتی از کتاب مقدس است که شیطان را معرفی میکند که هست. ولی از نظر آقای یعقوب کتیرائی که ادعا میکند ادیان سلف را قبول دارد، همه اش دروغ ، سخیف و بی اساس است .تا نظر و قضاوت شما چه باشد. اما یک نکته مسلم است وآن اینکه هیچ آئینی نمیتواند بر پایۀ جعل، تحریف، ریا، دروغ، تهمت و انکار حقایق پایدار بماند.
مسیح و افعال شیطان: آقای کتیرائی در صفحۀ یکصد و شصت و هشت مینویسد : نابود کردن شیطان منحصر به ظهور ثانی مسیح نیست در ظهور اول هم قرار بود که حضرت مسیح افعال ابلیس را ناچیز گرداند و مرگ را نابود نماید. حضرت مسیح در نامۀ اول یوحنا فصل سه آیۀ هشت میفرماید : آنکس که معصیت مینماید ابلیس است زآنرو که ابلیس از نخست معصیت نمود و پسر خدا از اینجهت ظاهر شد که افعال ابلیس را ناچیز گرداند. همانطور که چند بار نوشتم، یعقوب کتیرائی از هیچ اقدامی ابا ندارد. این شخص با کم کردن و یا افزودن بعضی کلمات معانی جملات را به نفع اعتقاداتش تغییر میدهد. آیۀ که او نقل میکند، میفرماید : کسی که گناه میکند از ابلیس است که از ابتدا گناهکار بوده است. این آیه را یکبار دیگر بخوانید و با آنچه او تحریف کرده مقایسه کنید. خواهید دید که افزودن «از» معنی جمله را بکلی عوض میکند. جابجائی نبوت ها و نسب نامۀ بهاالله: نویسندۀ محترم از صفحۀ یکصد و نود و یک ببعد سعی دارد که نبوتهای مربوط به تولد عیسی مسیح را به میرزا حسین علی نوری (بها الله) بچسباند و مینویسد : از آنجائی که مسیحیون معتقد هستند که مسیح پدر نداشت و از روح القدس متولد شد با رساندن نسب حضرتش بداود پایۀ استدلال خود را خراب نموده اند. اما نسب حضرت بها الله از یکطرف به ساسانیان و از جهتی به اسرائیل میرسد. نسب ساسانیان از طرف مادر به بنی اسرائیل میرسد. مسعودی در جلد دوم کتاب خود بنام مروج الذهب و معادن الجوهر در فصل بیست و چهار گوید و ام ساسان الاکبر من بنی اسرائیل من الصبایا و هی بنت سانال بدین معنی که مادر ساسان بزرگ از بنی اسرائیل دخترشخصی بنام سانال بوده...
در مورد نسب نامۀ میرزا حسین علی بها شرح جالبی در کتاب «تحری حقیقت» بقلم دانشمند گرامی جناب سهیل فاضل آمده است که بسیار گویا است و با اجازۀ ایشان بخشی از آنرا در این قسمت نقل میکنم. صفحۀ یکصد و شصت و دو کتاب مفاوضات عبد البها میگوید : بعضی از خانمان و دودمان ها بموهبتی مخصوص گردند مثلأ سلالۀ ابراهیمی بموهبتی مخصوص بوده که جمیع انبیای بنی اسرائیل از سلالۀ ابراهیمی بودند این موهبت را خدا بآن سلاله عنایت فرمود. حضرت موسی از طرف پدر و مادر و حضرت مسیح ازطرف مادر و حضرت محمد و حضرت اعلی و جمیع انبیای بنی اسرائیل و مظاهر مقدسه از آن سلاله اند. جمال مبارک نیز از سلال ۀ ابراهیمی هستند چون حضرت ابراهیم غیر از اسمعیل و اسحق پسر های دیگر داشت که در آن زمان به صفحات ایران و افغانستان هجرت نمودند و جمال مبارک نیز از آن سلاله اند. بخش اول فرمایش ایشان را قبول داریم و مسلم است که همۀ انبیای بنی اسرائیل از خاندان اسرائیل هستند. ولی ایشان خلط مبحث میکند چون پیامبر اسلام و یا علی محمد شیرازی (که سید بوده) هیچکدام از خانوادۀ اسرائیل نبودند. و اما در کدام سند و کتاب از فرزندان دیگر ابراهیم و هجرت آنها به شمال ایران و قریۀ نور مازندران یاد شده است ؟ برای قبول ادعای میرزا عباس فقط یک راه وجود دارد و آن اینکه : حضرت ابراهیم پسر دیگری داشته که اورا از انظار مخفی کرده و حتی نگذاشته نامش را کسی بفهمد. بهمین دلیل است که در تورات، قرآن و تاریخ هرگز از چنین فرزند یا فرزندانی یاد نشده . آنوقت این فرزند را یواشکی به محلی که چند هزار سال بعد قریۀ نور در آنجا احداث میشد آورده و رها کرده. این فرزند بزرگ شده و در خفا تشکیل خانواده داده و به فرزندان ذکورش تصریح کرده که نسب نامۀ خودشان را بنویسند و مخفیانه نگاه دارند تا این که چند هزار سال بعد میرزا عباس بتواند بآن استناد کند.
جالب آنجا است که پیروان چشم و گوش بستۀ بها الله استدلالات عبد البها را قبول ندارند. حسن بالیوزی و ن.مجذوب به نقل از حکایت ملا ابوالفضل گلپایگانی و حاجی میرزا رضاقلی ادعا میکنند که خانوادۀ نوری مازندرانی از اعقاب یزدگرد ساسانی هستند. مسلمأ میدانید که ساسانیان از اولاد اسرائیل نبودند ! مجذوب در کتاب خود مینویسد : نسب نامۀ بهاالله به خاندانهای سلطنتی قدیم ایران میرسد.
از نظر محققین مذهبی مهمترین نکته در این نسب نامه ازدواج کورش کبیر با دختری یهودی بنام راحاب است که از اعقاب داود پادشاه بود. بهاالله از طریق فرزند آنها بنام ساسان با ساسانیان مربوط میشود... سومین پادشاه ساسانی که بر تخت سلطنت ایران تکیه زد یزدگرد سوم بود و ما از طریق او میتوانیم نسب نامۀ بهاالله را پیگیری کنیم:
حسن بالیوزی میگوید میرزا ابوالفضل گفته که او هم از رضاقلی خان شنیده که نوری های مازندران ضمن صحبت گفته اند که صاحب نسب نامه ای هستند که آنها را به یزدگرد میرساند.(کذا فی الاصل). همان طور که تاریخ میگوید ابراهیم خلیل پدر نژاد سامی است و مسلمأ اگر پسر های دیگری هم داشته که به قریۀ نور مازندران (که در آن زمان وجود نداشته) مهاجرت کرده اند، همه سامی بوده اند. عبد البها هم تأیید میکند که پدرش از نژاد سامی است. ولی کاسه های داغتر از آش مثل مجذوب و علائی با سر هم کردن دروغهای متعدد و نقل قول های مشکوک و بی اساس ادعا میکنند که عبدالبها اشتباه کرده و میرزا حسین علی از نژاد آریائی است.
مسلمأ میدانید که شاهان ایران قبل از اسلام اغلب آریائی بودند و هرگز فردی از فرزندان اسرائیل در ایران به سلطنت نرسیده و اعقاب پادشاهان نیز آریائی بودند.
پیروان بهائیت مینویسند : میرزا ابوالفضل گفته که : فیروز پسر یزدگرد، پسر بهرام، پسر یزدگرد، پسر شاپور، پسر هرمز، پسر نارسی، پسر بهرام، پسر اردشیر، پسر بابک، پسر ساسان، پسر ده آفرید، پسر مهرماه، پسر ساسان، پسر بهمن، پسر اسفندیار، پسر گشتاسب، پسر لهراسب... و بعد از سر هم کردن این جعلیات مینویسند : منظور از بهمن همان کورش کبیر استجا دارد که بگوئیم این بار واقعأ جف القلم. خانم یا آقای مجذوب چرا از روی بی اطلاعی یا بیسوادی سلسله های شاهنشاهی ایران را با هم مخلوط میکنی ؟
بزندگی کورش کبیر میپردازم : کورش کبیر در امور خانوادگی یکی از وفادارترین مردان روزگار بود (نقل از کتاب مستند زندگی کورش بزرگ، از انتشارات دانشگاه پهلوی، صفحۀ سیصد و سی و دو بقلم شاپور شهبازی). مورخین بدون استثنا کورش را فرزند آستیاک پادشاه ماد میدانند که با کاساندان دختر فرناسپه از شاهدختان هخامنشی ازدواج کرد. کاساندان همسر کورش قبل از او درگذشت و بر طبق نوشتۀ هرودوت مرگ همسر کورش را در اندوهی عمیق فروبرد و پس از مرگ کاساندان تا زنده بود همسر دیگری برنگزید. با این تفصیل که از جلد سوم تاریخ هرودوت نقل شد ملاحظه میشود که کورش کبیر با آنکه بزرگترین پادشاه عصر خود و تواناترین مرد روی زمین بود، وفادارانه زیست و بیش از یک زن در زندگی او وجود نداشت.
خونندۀ محترم : یا هرودوت پدر تاریخ راست میگوید... یا میرزا ابوالفضل یا مجذوب و علائی راست میگویند...یا عبدالبها یا تاریخ هخامنشی درست است... ویا رضاقلی خان مجهول الهویه که کشف کرده بهمن یعنی کورش و هخامنشی یعنی ساسانی. با هم سری به کتب انبیای بنی اسرائیل میزنیم : کتاب عزرا در باب اول مینویسد : در سال اول کورش پادشاه فارس تا کلام خداوند بزبان ارمیا کامل شود (ارمیا پیشگوئی کرده بود که قوم یهود هفتاد سال در اسارت خواهد ماند). خداوند روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آنرا نیز مرقوم داشت و گفت : کورش پادشاه فارس چنین میفرماید یهوه خدای آسمان ها جمیع ممالک زمین را بمن داده و مرا امر فرموده است که خانه ای برای وی در اورشلیم که در یهودا است بنا نمایم.
نویسندگان نسب نامۀ جعلی بهاالله باید توجه کنند که قوم بنی اسرائیل بخاطر احساسات شهوانی پادشاه ایران و ازدواج دروغین او با یک دختر یهودی آزاد نشد بلکه کورش کبیر که در کتب انبیای اسرائیل از او با عنوان مسیح خداوند نام برده شده، هنگامی که دید یکصد و پنجاه سال قبل لز تولد او درباره اش نبوت شده و خداوند اورا مورد لطف خودش قرار داده، بفرمان خداوند عمل کرد و دستور آزادی قوم یهود را صادر کرد.
در این نسب نامۀ جعلی حتی برای شخصیت جعلی راحاب هم نسب نامه درست کرده اند که خیلی جالب است. زیرا بر حسب کتاب عزرای مورخ : هنگامی که کورش کبیر فرمان آزادی قوم یهود را صادر کرد، عده ای با یهودیان همراه شدند تا از بابل بگریزند ولی آنهائی که نتوانستند نسب خودرا ثابت کنند کنار زده شدند. حال چگونه است که مرد ها و افراد برجسته نمیتوانستند وابستگی خود را بقوم اسرائیل ثابت کنند ولی زن کنیزی جعلی بنام راحاب که در تاریخ یهود اسم فاحشه ای است که در اریحا زندگی میکرد، صاحب نسب نامۀ معتبر است؟ خانم یا آقای مجذوب، خانم یا آقای علائی اگر این دفعه خواستید داستانی تاریخی بنویسید، یادتان باشد که کورش کبیر سر سلسلۀ شاهنشاهی هخامنشی بود و بین او و سلسلۀ ساسانی پادشاهان دیگری به سلطنت رسیدند که قرابتی با هم نداشتند. نام کورش هم همیشه کورش بوده و هرگز بهمن نبوده)!
گذشته از تمام حقایق تاریخی بها الله چگونه میتواند ثابت کند که نهالی از تنۀ یسا است ؟ فرزند و جانشین او عبدالبها میگوید پدرم نسبتی با یسا ندارد و از پشت فرزندان دیگر ابراهیم است که در آن زمان به صفحات شمالی ایران و افغانستان هجرت کردند (و در کتب آسمانی نامی از آنها برده نشده و هنوز ناشناس هستند)! اما حسن آقای بالیوزی و مجذوب میگویند : همه اشتباه میکنند چون میرزا رضا قلی خان گفته که نسب او به ساسانیان میرسد . جالب اینجا است که عبدالبها معجزات پیامبران را نفی میکند و میگوید معجزه را تا شخصأ نبینید قبول نکنید زیرا روایت است و محتمل الصدق والکذب (یعنی ممکن است بدروغ شهادت بدهند) ولی گفتۀ شخص مجهولالهویه ای بنام رضا قلی خان که او هم مثل ملا حسن عمو موجودی خیالی است،حجت است و بدون لم و بم باید پذیرفت.
آیا عیسی دزد، خطاکار و گنهکار بود ؟
میرسیم به عیسی مسیحی که به تشخیص و داوری یعقوب کتیرائی فردی است گناهکار، خطا کار و دزد ! قبول ندارید ؟ صفحۀ دویست و دو را بخوانید که مینویسد : چون عیسی از یحیی تعمید گرفت لازم میآید خطا کار و گنهکار باشد و گر نه غسل تعمید مسیح معنی نداشت.
در صفحۀ دویست و سه اظهار لحیه میکند که : اگر بقول شما مسیح بیگناه بود برای اثبات بیگناهی خودش سنگ اول را بر زنی که حین زنا دستگیر شده بود نینداخت ؟ چه با افکندن سنگی تنزیه و عصمت حضرتش بر عالمیان ثابت میگشت ؟
صفحۀ بعد مینویسد : و نیز قضیۀ فرستادن مسیح شاگردان خودرا برای آوردن الاغ مردم، استغفرالله، دلیلی دیگر به خطاکاری آن حضرت است.
دوست من، عیسی مسیح خدای محبت بود. او بزن زانیه گفت برو و دیکر گناه نکن. آنان که بر تو حکم میکردند کجا هستند ؟ من نیز بر تو حکم نمیکنم. یعقوب جان خیلی خود پسندی. میخواستی عیسای خداوند از موجودی مثل تو اجازه بگیرد و بتو ثابت کند که بیگناه است؟ تو تقصیر نداری و موری هستی که در طاس لغزنده افتاده ای و هر چه دست و پا بزنی بیشتر فرو میروی. خدا بتو رحم کند.
صفحۀ دویست و بیست و شش مینویسد : هرگاه بگوئید اخبار و علائم صوری و معنوی که دربارۀ ظهور مسیح در تورات داده شده به تمامه در ظهور مسیح واقع شده و جمیعأ مطابق بوده، خلاف است در این صورت چرا قوم یهود این همه بر حضرتش اعتراض کردند و اورا قبول نکردند ؟
چرا مسیحیان انجیل را تحریف کردند ؟
علمای مسیحی معانی آیات انجیل را تحریف نمودند تا بدان وسیله مسیحیون را از شناسائی ظهورات بعد از مسیح محروم نمایند. از ابتدای این مقال بار ها نوشته ام جف القلم و این بار میگویم : جف الگفتار. یعقوب کتیرائی کم کم خودش را در نقش دادستان میبیند. کسی نیست باو بگوید اگر یهودیان از او ایراد گرفتند بتو چه مربوط است ؟ همین بس که امروز بیشتر از شصت و سه در صد جمعیت دنیا حقیقت را یافته اند و پیرو مسیح خداوند هستند. در زمان مسیح نیز مثل امروز تعداد قلیلی مثل تو بودند که فقط ایراد میگرفتند. در ثانی، علمای مسیحی چطور توانستند میلیون ها نسخ تورات و انجیل را که در سرتاسر دنیا پراکنده بود، تحریف کنند ؟ خوشبختانه تورات، کتب انبیای بنی اسرائیل و اناجیل مقذس هیچگاه مثل کتب بعضی ادیان دروغین مخفی و دور از دسترس نبوده و نیست.
صفحۀ بعد مینویسد : علمای یهود آیۀ ده از باب سی و چهار کتاب تثنیه را عوض کردند تا مانع شناسائی حضرت عیسی شوند. این یکی هم دروغ مکارانه دیگری است چون آن آیه هنوز در تورات مقدس ثبت است که میفرماید : ونبی مثل موسی تا بحال در اسرائیلبرنخاسته است که خداوند اورا روبرو شناخته باشد.
شرائط پیغمبر شدن!
آقای کتیرائی در صفحۀ دویست و سی و چهار فصل تازه ای را گشوده و از آنجا شروع میکند که : لازمۀ شناسائی انبیای الهی در کتب مقدسه عبارتند از : ادعا کتاب و احکام استقامت اثر و ثمر کلمات دوام و بقا دفع مدعی کاذب با خدا است. (از اینکه جمله مبتدا و خبر درستی ندارد بسیار متاسفم ولی چون صداقت در امانت مد نظرم است عین جملۀ کتاب را نقل کردم که نویسنده را یهتر بشناسید)... وادامه میدهد : اینک بذکر دلائل و براهینی که در تورات کریم برای شناسائی پیغمبران حقه تعیین شده میپردازیم...
تا آنجا که من اطلاع دارم در تورات مقدس هرکز هرگز چنین شرایطی ذکر نشده. بمن بگوئید کجای تورات میگوید هر که را که ادعا کرد، یا کتابی نوشت و از خودش احکامی صادر کرد یا از دیگران دزدید و در حرفش پافشاری کرد یا بالای مبنر رفت و گفت غلط کردم و استغفار میکنم ، را باید پیغمبر بدانیم ؟ و در انجیل هم نه تنها شرایطی ذکر نشده بلکه عیسی مسیح فرمود : از انبیای کذبه احتراز کنید که بلباس میش ها نزد شما میآیند ولی در باطن گرگان درنده میباشند. ایشانرا از میوه های ایشان خواهید شناخت. کدام شرط و شروط ؟ ببینیم در آئینی که یعقوب کتیرائی بخاطر پیش بردش تحریف میکند، چند نفر ادعای خدائی کردند ؟ پس از آنکه میرزا حسین علی (حضرت بها) برادرش میرزا یحیی صبح ازل را که جانشین قانونی و وصی سید علی محمد شیرازی بود (به کتاب اقدس صفحۀ دویست و سی و چهار زیر عنوان یا مطلع الاعراض رجوع کنید) کنار زد و ادعای خدائی کرد، یکی از بابیان بنام میرزا هادی نجف آبادی سوال کرد : مگر خدا عوض کردنی است ؟ تا امروز میرزا یحیی را خدا میدانستید و حالا اورا مطرود میدانید. میرزا حسین علی در صفحۀ نود کتاب اشراقات در جواب او نوشت : ای بی انصاف نفسی که هزاران ازل به کلمه اش خلق شده میشود از او اعراض کرد ؟ مجددأ در صفحۀ یکصد و پنجاه و هشت همان کتاب خطاب به میرزا هادی نوشت : از خدا بترس، مبشر گفته که او همیشه بخدائی خود نطق خواهد کرد و خواهد گفت غیر از من خدائی نیست. تا اینجا این سومین خدا بود . سید شیرازی، میرزا یحیی صبح ازل و میرزا حسین علی. اما کار خدائی به اینجا تمام نشد و میرزا یحیی که قافیه را باخته بود ادعا کرد که از خدا بالاتر است . میرزا حسین علی که از برادر کوچکش زرنگتر بود، در لوح علی نوشت :... من حیث لایشعر باین کلمات تکلم نموده که شأنی مافوق شأن الله برای خود ثابت نماید. اما نفهمید که من بالاترین مقام را برداشته ام و بالاتر از خدائی مقامی نیست که آنرا هم من برداشته ام.
هنوز عده ای دیگر مدعی خدائی بودند. عبدالبها در صفحۀ دویست و پنجاه و چهار جلد اول مکاتیب مینویسد : چه که اظهار الوهیت و ربوبیت بسیاری نموده اند. حضرت قدوس روحی له الفدا (یعنی ملا محمد علی بارفروش) یک کتاب در تفسیر صمد نازل فرموده از عنوان کتاب تا نهایتش انی انالله (این خدای چهارم، هم کتاب دارد و هم ادعا) و جناب طاهره (زرین تاج خانم قزوینی) انی انالله را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود (خدای پنجم ) و جمال مبارک (میرزا حسین علی نوری) در قصیدۀ ورقائیه میفرماید:
همۀ خدایان از رشحات فرمانم بخدائی رسیدند و همۀ پروردگاران از لبریزی حکمم پروردگار شدند. نمیدانم کافی است یا میخواهید باز هم بنویسم.چون بودند و هستند که ادعای خدائی دارند.
خوانندۀ گرامی، اینک میخواهم برای چند لحظۀ محدود پیرو عبدالبها بشوم و از فرمایش ایشان اطاعت کنم. ایشان در کتاب مفاوضات میگوید : من معجزات جمال مبارک را ذکر نکنم شاید سامع گوید که این روایت است و محتمل الصدق والکذب. معجزه برهان است برای شخص حاضر و... بعد هم همۀ معجزات را نفی کرده و مینویسد : اینها همه معنی دارد.منظورش این است که دو سه هزار سال همه مردم دنیا احمق بودند و نفهمیدند تا من و پدرم بیائیم و آن مواردی را که باسم معجزه نامیده اند، معنی کنیم ! بپیروی از فرمایش ایشان ما هم میگوئیم از کجا معلوم است که علی محمد شیرازی، میرزا حسین علی و میرزا عباس سواد داشته اند و این کتب را نوشته اند ؟ ما که آنجا نبودیم و ندیدیم ! پس کتبی را که دیگران بنام آنها نوشته اند نمیتواند مدرک باشد. معجزه ای هم که نداشتند. البته عبدالبها مینویسد : پدرم معجزات زیادی داشت که من ذکر نمیکنم ولی خود پدر (بهاالله) صادقانه اعتراف میکند : اما از معجزات آنچه نسبت باین حقیر است کذب محض و افتراالمکذبون یعنی در باب معجزات آنچه که بمن نسبت داده میشود دروغ و تهمت است. بزبان ساده میگوید : من معجزه ندارم و هر کس نسبت معجزه بمن بدهد دروغگو و کذاب است. قضاوت با شما است.
در صفحۀ دویست و سی و هشت زیر عنوان اسقامت حضرت بهاالله در مورد بلایای وارد آمده مینویسد : چهار ماه در سیاه چال تهران بعد نفی بلد به عراق عرب، یکسال در بغداد چندی در کوه های سلیمانیه تبعید به اسلامبول سپس ادرنه و زندان عکا. چون صفحات این جزوه جای کافی برای ذکر تمام موارد بالا و علل زندانی شدن و اسباب رهائی از زندان را ندارد، لاجرم بشرح نامۀ میپردازم که منسوب به خواهر میرزا حسین علی (بهاالله) و معروف به لوح عمه است. مشروح این نامه در کتابی بنام تنبیه النائمین چاپ شده است.
ایشان در پاسخ نامه ای که از عبدالبها دریافت کرده، مینویسد : ز من پرس فرموده ای روزگار جناب ابوی شما از بدایت عمر چگونه بود... از ادعائی که کرده بودید نمیگذرم. نوشته بودید سینه را هدف سهام احزاب ساخت کی ؟ کجا و چه وقت ؟ تا در بغداد بوده اند الواح بدیعۀ ایشان بتوسط سلمان نامسلمان به شیراز و یزد و کرمان و اصفهان و تهران و ولایات ایران میرفت. دست تکدی دراز کرده و دهان به حرص و آز باز نموده وقت مراجعت چون کشکول درویشان آویخته، پخته و نپخته و دوخته و ندوخته از مأکول و مشروب و ملبوس خراسانی الی تبریز و از حلویه و اشربۀ یزد و شیراز مینوشید. از البسه حریر های یزد و کاشان میپوشیده اند. از آن رنگ و حنای کرمان میبستند. از خربزه و گز اصفهان میشکستند و میخوردند و سهامی غیر از به و سیب و گلابی اصفهان ندیده و صمصامی جز پشمک و نقل بید مشگ به سینۀ مبارکشان نرسیده. عزیز این عبارت را برای که و چه مینویسید. در صورتیکه میدانید از بدو اینظهور از سرایر و ضمائر آگاهم...
کتیرائی در صفحۀ دویست و چهل و سه از اثر و ثمر گفته های بهاالله تعریف میکند و به نقل از کتاب مائدۀ آسمانی جزء اول از مجلد ثانی صفحۀ بیست و سه مینویسد : قسم بآفتاب عز قدس تجرید که این ظهور اعظم از آن است که بدلیل محتاج باشد و یا به برهان منوطگردد. خود بهاالله بارها گفته است که هیچ دلیل و برهانی ندارد و برهان اصلی را نوشته هایش میداند.
خدا و مدعیان کاذب:
بحث بسیار جالب صفحۀ دویست و چهل و هشت واقعأ شنیدنی است.آقای یعقوب کتیرائی در این صفحه مینویسد : خداوند وعده داده که خودش مدعیان کاذب را از روی زمین برمیدارد پس دفع مدعی کاذب با خدا است....... صد و پنجاه سال از این ظهور مبارک میگذردو اگر از طرف خدا نبود میبایست که محو شده و از بین رفته باشد. این مطلب را کتیرائی از خودش ننوشته بلکه سفسطه و مغلطه ای قدیمی است.در کتاب دلائل، ملا حیدر علی اصفهانی که از اعاظم این فرقه است مینویسد : به محض آنکه نفسی خود را نسبت به خدا دادو خدا ردعش نفرمود، البته صادق است.
بعد از ملا حیدر علی نوبت ملا ابوالفضل است که در کتاب الفرائد درفشانی کرده و با نقل قول های پی در پی و بدون وقفه از مراد و مرشدش ملا باقر مجلسی نویسندۀ حلیة المتقین و مفاتیح الجنان و استدلال از کتاب دیگر او بنام بحار الانوارمینویسد:: اگر نفسی کلامی آورد و شریعتی تأسیس نماید و آن را به خدا نسبت دهد و در نفوس خلق نافذ شود و از آن امتی حاصل شود و خداوند ردع نفرماید البته صدق خواهد بود. ملا حیدر علی اصفهانی در صفحۀ چهل کتاب دلائل مینویسد : هر وقت و هر زمان و هر مرتبه نفس مکذب و افترا علی الله قیام نماید و بدعتی در اصول دین ویا اصول مذهب بلکه در فروع و جزئیات بگذارد بر خداوند است که ابطال او نماید چنانچه بظهور کلیم الله ردع فرعون نمود و بوجود مبارک خاتم ابطال طوایف و ملل اخری و بوجود همین شخص بزرگوار ابطال مدعی رکن رابع (لقبی است که سید باب بخودش داده بود) دیگر خلق قبول کنند یا نکنند بحثی بر خدا نیست.
چنین دلیل متین و محکمی را نمیتوان نادیده انگاشت. بعقیدۀ ملا حیدر و ملا ابوالفضل در این مبحث خداوند مقصر است و وظیفه ای را که بر عهده اش بوده انجام نداده. این خدای سهل انگار و تقصیر کار باید از ملا حیدر و ملا ابوالفضل پوزش بطلبد زیرا سهل انگاری او باعث گمراهی عدۀ زیادی شده است. اگر ملا حیدر و ملا ابوالفضل خدا را به محاکمه بکشانند، ملا حیدر در مقام دادستان از خدا میپرسد: خدایا چرا شیطان را ردع نکردی و کاری نکردی که اصولأ وسوسۀ شیطانی ایجاد نشود ؟ خدایا چرا قابیل را ردع نکردی مگر برادرش غیر از اطاعت از تو گناه دیگری مرتکب شده بود ؟ خدایا چرا اجازه دادی که تعداد شیطان پرستان و مار پرستان روز بروز بیشتر شود و آنها را رد نکردی ؟ خودمانیم خدایا، تو وظیفه ای را که بر عهده ات بود انجام ندادی و باید به گناه خودت اعتراف کنی!
اگر من جای تو بودم همۀ گمراهان را ردع میکردم تا تو یاد بگیری.
شاید سواد ملا حیدر و ملا ابوالفضل ناقص بوده و بیهوده اظهار فضل کرده اند. ولی حالا که پارا از گلیم خودشان فراتر گذاشته و در
معقولات دخالت کرده اند، باید پرسید : چرا این همه مذاهب دروغین در دنیا منتشر شده اند و خدا هیچکاری نکرده ؟ پس نتیجه میگیریمکه بعقیدۀ شما گاو پرستی، شیطان پرستی، مارپرستی و بت پرستی از طرف خدا است اگر نه خدا آنها را از روی زمین برمیداشت!
نکتۀ بسیار جالبی د ر آثار بها الله یافت میشود که ذکر آن بیمناسبت نیست. از کتاب ایقان نقل میکنم که بها الله مینویسد: نوح نهصد سال نوحه نمود کسی باو نگروید . یعنی نوح از طرف خدا نبود و خدا اورا یاری نکرد. اگرنه مردم باو ایمان میآوردند!
اصلاح آیات تورات مقدس:
یکی از ترفند های جناب یعقوب کتیرائی نقل نیمی از آیه ای است که بدردش میخورد و فراموش کردن نیمی دیگر. توجه کنید. در صفح ۀ دویست و پنجاه و دو مینویسد : در کتاب ارمیای نبی باب اول آیۀ سیزده میفرماید : خداوند مرا گفت نیکو دیدی زیرا که من بر کلام خود دیده بانی میکنم. حذف بقیۀ آیه بسیار زیرکانه انجام گرفته و معنای جمله را بنحوی که کتیرائی در نظر داشته تغییر داده است. با خواندن جملۀ فوق افکار خواننده منحرف شده و معنائی را که ملا حیدر و ملا ابوالفضل روی آن تأکید میکنند، تداعی میکند. ولی اگر این آیه شرافتمندانه و کامل نقل شده بود، مفهوم دیگری داشت. توجه بفرمائید : خداوند مرا گفت نیکو دیدی زیرا که من بر کلام خود دیده بانی میکنم تا آن را بانجام رسانم
ظهور دجال: صفحۀ دویست و پنجاه و چهار به نقل از رسالۀ دوم پولس به تسالونیکیان مینویسد : قبل از آمدن عیسی مسیح مرد شریری ظهور میکند که خودرا خدا میداند. بعد میپرسد این مرد شریر کیست و چرا در این ظهور ظاهر نشده. و خودش جواب میدهد : این شریر یحیی ازل بود. گویا کتیرائی کتاب اقدس را ندیده و نخوانده که در صفحۀ دویست و سی و دو با شمارۀ یکصد و نود زیر عنوان یا مطلع الاعراض مینویسد که : میرزا یحیی صبح ازل از سوی باب برگزیده شد تا ریاست فرقۀ بابیه را عهده دار شود.... جالب اینجا است که خود میرزا حسین علی (بهاالله) هم این امر را اعتراف کرده و در صفحۀ یکصد و نود و سه کتاب ایقان مینویسد : قسم بخدا که این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود و مسافرتم را امید مواصلت نه و مقصود جز این نبود که محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضر احدی نشوم و علت حزن قلبی نگردم غیر از آنچه ذکر شد خیالی نبود و امری منظور نه. اگر چه هر نفسی محملی بست و بهوای خود خیالی نمود. باری تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لابدأ تسلیم نمودم و راجع شدم. این اعتراف نشان میدهد که میرزا حسین علی در آن موقع خود را تابع برادر ناتنی اش میرزا یحیی صبح ازل میدانست و امرش را اطاعت کرد و باو پیوست.
تاریخ آمدن مسیح:
صفحۀ دوست و پنجاه و هفت به بازگشت مسیح اختصاص دارد و کتیرائی مینویسد : در رجعت مسیح بداء نشده و تأخیری حاصل نگشته. طی این عنوان او شخصی بنام میلر را روی تخت خدا نشانده و سعی میکند گفته های میلررا آیتی الهی بنمایاند. در دوهزار سال کذشته عدۀ بسیار زیادی کوشش داشتند خود را مسیح بنامند و عده ای از آنها هم پیروان زیادی یافتند از جملۀ این افراد یکی هم میلر بود که میگفت مسیح در حدود سالهای هزار و هشتصد و چهل برمیگردد. او هم مثل یعقوب کتیرائی و دیگر پیروان باب، ازل و بها فرمایش عیسی مسیح را نادیده گرفته بود که وقتی از او سوال شد کی بر میگردد، فرمود : از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچکس اطلاع ندارد. نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم. پس بر حذر و بیدار شده دعا کنید زیرا نمیدانید که آنوقت کی میشود ؟ (انجیل مرقس باب سیزده آیۀ سی و دو) و در انجیل متی باب بیست و چهار آیات سی و پنج و سی و شش مینویسد : آسمان و زمین زائل خواهد شد لیکن سخنان من هرگز زائل نخواهد شد. و اما از آن روز و ساعت هیچکس اطلاع ندارد حتی ملائکۀ آسمان جز پدر من و بس.
با ذکر آیاتی از انجیل مقدس به آسانی مسلم میشود که نویسندۀ کتاب رجعت مسیح شخصی بنام میلر را خدا میداند و با گفته های اورا اساس ادعای دروغ خود ش قرار داده. نویسنده ادامه میدهد که : در آن روز و تاریخ دو نفر در شیراز مشغول مباحثه بودند، یکی تاجری جوان باسم علی محمد و دیگری ملائی باسم بشروئی که هر دو شاگرد ملا کاظم رشتی (همان که میگفت آسمان هزار شهر و هر شهر هزار خانه دارد. من اسم تمام شهر ها را میدانم... بعد جملاتی نامفهوم میگفت) بودند.
چند سطر بعد گستاخانه مینویسد : جمیع کتب مقدسه تاریخ ظهور را در سنۀ معینی تعیین و در کتب خود نگاشته اند (که یکی دیگر از هزاران دروغ و تحریف او است). در سطور بعد چند آیه از تورات و انجیل آورده که ربطی بموضوع ندارد. تا میرسیم به صفحۀ دویست و شصت و چهار که دروغ دیگری را ذکر میگند و در سطر هشتم مینویسد : داود نبی سه هزار سال قبل استقرار جمال اقدس ابهی حضرت بها الله را در مدینۀ « عکا » بشارت داده و در مزمور سی و یک آیۀ بیست و یک میفرماید : مبارک است خداوندی که رحمت عجیب خود را در شهر حصین « عکا » بمن ظاهر نمود. خوانندۀمحترم، خواهش میکنم اگر چنین آیۀ در کتاب مزامیر داود پیدا کردید، تمام گفته های مرا دور بریزید. در غیر این صورت مطمئن باشید که تمام ادلۀ این جماعت از همین نوع است. و آنها بدون ترس از خداوند آیات کتب مقدسه را بمیل خود کم و زیاد (جعل) میکنند. کجای مزامیر اسمی از شهر « عکا» آمده ؟ چرا بدروغ و تهمت متوسل میشوید ؟ آیا نخوانده اید که خداوند میفرماید وای بر کسی که آیات مقدس را کم و زیاد کند همچنین در باب ۲۲ مکاشفه مینویسد :اگر کسی از کلام نبوت این کتاب چیزی کم کند، خدا اورا از درخت حیات و از شهر مقدس که در این کتاب دربارۀ آنها نوشته شده است بی نصیب خواهد ساخت.کار شما را جعل مینامند. عزیزم تو حتی نمیتوانی این آیه را معنی کنی و بکوئی منظور از شهر حصین عکا است. شاید نمیدانی که «حصین» یعنی «دیوار دار» و از شانس بد تو «عکا» در کنار دریا واقع شده و با دیوار محصور نشده است! اصل آیۀ که کتیرائی در آن دست برده چنین است : متبارک است خداوندی که رحمت عجیب خود را در شهر حصین بمن ظاهر نمود. همین و همین. چرا بداود نبی خیانت میکنی و در نوشته های اودست میبری ؟ نویسندۀ رجعت مسیح باید جواب خدارا بدهد.
نبوت ها:
در صفحات بعدی نیز چند آیه از تورات ذکر شده که ربطی به موضوع ندارد ولی در صفحۀ دویست و هفتاد و پنج از اشعیای نبی باب بیست و شش آیۀ پنج نقل قول میکند که : آنانیرا که بر بلندیها ساکنند فرود میآورد و شهر رفیع را بزیر میاندازد (باز هم نیمی از آیه را بدلخواه خودش خذف کرده) اصل آیه اینطور است : زیرا آنانیرا که بر بلندیها ساکنند فرود میآورد و شهر رفیع را بزیر میاندازد، آنرا بزمین انداخته با خاک یکسان میکند....کتیرائی سپس این آیه را تفسیر کرده و مینویسد : سلطان ایران و عثمانی، امپراتور فرانسه ناپلئون سوم ویلهلم امپراتور اتریش و آلمان امپراتور روسیه بعد از اینکه توجهی به الواح صادره از قلم مبارک حضرت بها الله ننموده بودند هر یک از مسند عزت بزیر افتادند و عزتشان بذلت تبدیل گردید.
نکتۀ جالب توجه در تبلیغات این فرقه آن است که وقایع آینده را به گذشته برمیگردانند و از آن بعنوان شاهد مثال میآورند. برای نمونه فقط یک مورد را ذکر میکنم که همه با آن آشنا هستند : در تاریخ ایران محمد علیشاه قاجار نام درستی ندارد و صفحات تاریخ اوراجباری مستبد، یکدنده و خون آشام معرفی میکند. در روزهائی که او آزادیخواهان را میکشت و مجلس شورای ملی را بتوپ میبست، جناب عبدالبها اورا شهریار مهربان و دوستدار مردم میدانست و بمردم توصیه میکرد که برای شفای او بدرگاه خداوند دعا و ندبه کنند.
بهترین شاهد این مدعا را در صفحۀ دویست و پنجاه و شش کتاب مکاتیب عبدالبها میخوانیم که مینویسد : در ایران از حضرت شهریار (محمد علیشاه قاجار) مهربان تر کیست و خیرخواه تر که ؟ به نهایت ابتهال طلب آسایش و شفا بجهت آن پادشاه بنمائید. هزار افسوس که ایرانیان قدر این تاجدار ندانند و مهلت ندهند که بصرافت طبع و طیب خاطر تأسیس قانون عدل نماید و آزادی افکار و وجدان احساس فرماید بقیۀ داستان را که میدانید.... محمد علیشاه به سفارت روسیه پناهنده شد و سلطنت به احمد شاه رسید. از نظر نویسندۀ بهائی دلیل خلع او از سلطنت استبداد و بیرحمی او نبود بلکه آن بود که به الواح بها الله اعتنا نکرد!
در مورد پادشاه انگلیس هم که نیمی از دنیا را بلعیده و بردۀ خود داشت در صفحۀ سیصد و چهل و هفت کتاب مکاتیب عبدالبها می چنین میخوانیم : بار خدایا خیمه های عدل و داد طناب های خود را در شرق و غرب این سرزمین مقدس محکم و استوار ساخته است ا شکر و حمد میکنم تورا بجهت رسیدن این سلطنت دادگر و عادل و دولت مقتدر و نیرومند که نیروی خودرا در راه رفاه و آسایش مردم و امنیت زمین مبذول داشته است. بار خدایا پادشاه انگلستان ژرژ پنجم را با توفیقات خود تأیید فرما و همواره سایۀ اورا بر سر این کشور مستدام بدار. تورا قسم بیاری و صیانت و رحمانیتت چه آنکه تو خدای توانا و والا و ارجمند و بزرگوار هستی. حیفا : هفدهم دسمبر هزار و نهصد و هیجده ع.ع. (مخفف عبدالبها عباس) میرسیم به پادشاه روس : بعد از آنکه بجان ناصرالدین شاه قاجار سوء قصد شد و میرزا حسین علی نیز در مظان اتهام قرار گرفت و بازداشت شد، روسیۀ تزاری به کمک او آمد و سفیر روسیه که نامش دالکورگی بود او را از زندان آزاد کرد و حتی ترتیبی داد که یکی از اعضای سفارت روسیه اورا تا سرحد ایران همراهی و محافظت کند مبادا آسیبی باو برسانند. میرزا حسین علی نیز طی نامۀ که در
صفحۀ سیصد و چهل کتاب مبین درج شده، از او تشکر کرد و نوشت : ای ملک الروس.... بدرستی وقتی که در زندان بودم زنجیر بدست و پاداشتم یکی از سفرای تو مرا نجات داد. (برای شرح کاملتر به کتاب خاطرات پرنس دالکورگی مراجعه کنید).
اسم جدید خدا و آئین او!
یعقوب کتیرائی در صفحۀ دویست و هفتاد و هفت آیاتی از باب شصت و دو کتاب اشعیای نبی نقل کرده و وعده های خداوند را به اورشلیم و تجدید جلال آن یادآوری میکند. اما در این میان زیرکانه جملۀ را میگنجاند و مینویسد : اسم جدید خداوند بهاالله و دیانتش بهائی و سپس دنبالۀ پیشگوئی در بارۀ اورشلیم را ادامه میدهد. بطوریکه اگر شخص خواننده با مکاید این نویسنده آشنا نباشد خیلی آسان فریب میخورد. او بعد از جملۀ جعلی مینویسد : و تو جلال در دست خداوند و افسر ملوکانه در دست خدای خود خواهی بود سپس یک آیۀ بیمعنی جعلی دیگر اضافه کرده و ادامه میدهد : تا اقصای زمین اعلان کرده است پس بدختر صهیون بگوئید اینک نجات تو میآید. در حالیکه در کتاب اشعیای نبی اصل آیه این چنین است که : تو دیگر بمتروک مسمی نخواهی شد و زمینت را بار دیگر خرابه نخواهند گفت بلکه تورا حفصیبه و زمینت را بعوله خواهند نامید زیرا خداوند از تو مسرور خواهد شد و زمین تو منکوحه خواهد گردید.
نمیدانم نویسندۀ کتاب رجعت مسیح با چه جرئتی مرتکب جعل و تزویر میشود ؟.
تغییر معتقدات: .
درصفحۀ دویست و هشتاد سطر نه مینویسد خداوند میفرماید : معتقدات قدیم را فراموش کنید و ابدأ آنها را بخاطر نیاورید چه که آنها نجات بخش شما در عالم بعد نخواهد بود. تو بگفتۀ خدا هم اعتنا میکنی ؟ کجا خداوند چنین حرفی زده ؟ چرا منبع دروغت را فاش نمیکنی ؟ لازم است بتو یادآوری کنم که عیسی مسیح فرمود : من راه و راستی و حیات هستم، هیچکس جز بوسیلۀ من بنزد پدر نخواهد آمد. و در جای دیگر فرمود : تا آسمان و زمین زائل نشود، نقطه یا همزه ای از تورات کم و زیاد نخواهد شد و سخنان من هرگز زائل نشود .حالا تو باز هم جسورانه بنویس که خدا گفت همه را فراموش کنید و ابدأ بیاد نیاورید. تو باید به خداوندی که میگوید از کلام خودش پاسداری میکند جواب بدهی.
صفحۀ دویست و هشتاد و دو سطر سوم مینویسد : در ذکریا باب هشت آیۀ هفت میفرماید : ایشان را از شرق و غرب مجتمع مینمایم و ایشان را از زمین مصر و آشور جمع خواهم نمود و از دریای تنگ گذر خواهند نمود و در دریا امواج را خواهند زد و تمام عمقهای نهر خشگ خواهند گردید و غرور آشور فرود خواهد آمد و عصای مصر رفع خواهد شد.
همانطور که چندین بار تذکر داده ام، نویسندۀ بهائی رجعت مسیح علاقۀ زیادی به تعابیر بچگانه و تفسیر نابخردانه دارد. اصل آیۀ که اودستکاری کرده چنین است : یهوه صبایوت چنین میگوید :اینک من قوم خودرا از زمین مشرق و از زمین مغرب آفتاب خواهم رهانید وایشانرا خواهم آورد که در اورشلیم سکونت نمایند، و ایشان قوم من خواهند بود و من براستی و عدالت خدای ایشان خواهم بود. ...آیات اصلی و جعلی را یکبار دیگر بخوانید و تطبیق کنید تا با حسن ! نیت نویسنده بیشتر آشنا شوید!
دین بر اساس عقل بشر: درصفحۀ دویست و هشتاد و پنج سطر پانزدهم مینویسد : دین باید با عقل و علم تطبیق نماید. شاید نویسندۀ بسیار دانا و مطلع فراموش کرده که خداوند در کتاب اشعیای نبی میفرماید : راه های من راههای شما نیست و افکار من افکار شما نی.... نمیدانم دینی که شما ادعا میکنید با عقل و علم چه شخصی باید تطبیق کند ؟ اگر این عقیده را بسط بدهیم به تعداد افراد روی کرۀ زمین باید ادیان مختلف وجود داشته باشد. زیرا معیار ثابتی تعیین نشده و سطح فکر، تحصیل و زندگی فردی و اجتماعی هر شخص با دیگران متفاوت است. لاجرم باید میلیارد ها خدا و میلیارد ها دین وجود داشته باشد ! بر اساس عقیدۀ شماها باید هر کسی بتواند دین خود را تجزیه و تحلیل کند و با معیارهای عقلی و علمی خودش آن را بپذیرد. مثل آن چوپانی که خدارا صدا میزد و دعوتش میکرد پائین بیاید تا دست و صورتش را بشوید و وقت خواب رختخوابش را پهن کند ! بیچاره بیشتر از این عقل و علمش نمیرسید.
وظیفۀ خدا: صفحۀ دویست و هشتاد و شش سطر چهادهم مینویسد : انجیل متی فصل پانزده آیۀ سه میگوید : هر نهالی را که پدر آسمانی من نکاشته است کنده خواهد شد. تا کنون چند بار تذکر داده ام که باید مواظب مکاید این نویسندۀ محترم بود. زیرا او نه بخدا و نه بپاداش و مکافات معتقد است و بدون احساس کناه حتی کلمات و جملات تورات و انجیل را حذف، کم و زیاد میکند تا بمقصود خودش برسد. بعد هم عوامفریبانه ادعا میکند که ما مسیحیت را قبول داریم ! آیۀ اصلی انجیل متی میگوید : هر نهالی که پدر من نکاشته باشد کنده شود. ایشان را واگذارید کوران راهنمایان کورانند و هرگاه کور کور را راهنما شود هردو در چاه افتند. سطر هیجدهم ادامه میدهد : اگر بنا بگفتۀ مسیح و حزقیل نبی حضرت بها الله از جانب خداوند مبعوث نشده بود اولأ طبق وعدۀ حضرت مسیح بر خدا بود که ریشۀ اورا قطع کند و اورا محو نماید (کذا فی الاصل) در صفحات قبل توضیح دادم که ما حق نداریم برای خدا تعیین وظیفه بکنیم. بعد هم بمن بگو کجا مسیح چنین وعده ای را داده است ؟ چرا دروغ میگوئی ؟ آیه ایکه مورد دستکاری و تاخت و تاز تو قرار گرفته، آیۀ آمرانه و تأکیدی است.. میدانی یعنی چه ؟ یعنی آنکه عیسی مسیح امر کرده که ریشۀ کذابان از زمین کنده شود. زیرا کورهائی هستند که راهنمای کورهای دیگر شده اند. اگر نه ملا حیدر، ملا ابوالفضل و ملا باقر مجلسی و یعقوب کتیرائی کوچکتراز آن هستند که برای خالق کائنات وظیفه تعیین کنند.
نبوت دانیال نبی: صفحۀ دویست و نود و دو. نویسنده که خود را بدر و دیوار میزند این بار از پیشگوئیهای دانیال نبی سوء استفاده و بخیال خود استفاده میکند و با جمع و تفریق و سرهم بندی تاریخ مجعولی میسازد و مینویسد که : منظور دانیال نبی سال هزار و هشتصد و چهل و چهارمیلادی است که سید علی محمد شیرازی ظهور کرد ! در همان صفحه از دستش دررفته و مینویسد : عیسی در جواب ایشان گفت: زنهار کسی شمارا گمراه نکند زآنرو که بسا بنام من آمده خواهند گفت که من مسیح هستم و بسیاری را گمراه خواهند کرد .یعقوب کتیرائی چون با تمام جمع و تفریق ها سه سال کم آورده، حکمت کرده و میگوید : هزار و دویست و نود از اعلان نبوت محمد ابن عبدالله همان تاریخ و سنۀ اعلان امر علنی حضرت بها الله بود که در باغ رضوان انجام شد. زیرا بدایت این تاریخ قمری از اعلان نبوت محمد ابن عبدالله بر اقلیم حجاز است. این بعثت سه سال بعد از اعلان امر بود و در سه سال امر حضرت محمد مستور بود یعنی علنی نبود که مردم کاملأ از ظهور مستحضر شوند، کذا فی الاصل ! در این سه سال فقط حرم پیغمبر خدیجه ویکنفر دیگر از اظهار امر مبارک مطلع بودند، (کذا). برای پاسخ کافی به این نویسنده، مورخ و دانشمند بهائی به کتاب دانیال نبی مراجعه میکنیم و در باب نهم از آیۀ بیست و چهار ببعد میخوانیم : هفتاد هفته برای قوم تو و برای شهر مقدست مقرر میباشد تا تقصیرهای آنان تمام شود و گناهان آنها بانجام رسد و کفاره به جهت عصیان کرده شود و عدالت جاودانی آورده شود و رویا و نبوت مختوم گردد و قدس الاقداس مسح شود. پس بدان و بفهم که از صدور فرمان بجهت تعمیر نمودن و بناکردن اورشلیم تا « ظهور » مسیح رئیس هفت هفته و شصت و دو هفته خواهد بود. و«اورشلیم» با کوجه ها و حصار ها در زمان تنگی تعمیر و بنا خواهد شد. و بعد از آن شصت و دو هفته مسیح منقطع خواهد گردید واز آن او نخواهد بود بلکه قوم آن رئیس که میآید شهر و قدس را خراب خواهند سلخت و آخر او در آن سیلاب خواهد بود و تا آخر جنگ خرابیها معین است. این پیام ربط و رابطه ای با سید علی محمد و یا میرزا حسین علی و سه سال کم و سه سال زیادی ندارد. بلکه زمان آمدن مسیح را که قرن ها بنی اسرائیل در انتظار ظهورش بودند، با دقت بینظیری تعیین میکند. اگر مایلید حقیقت را دریابید، این بخش را بخوانید و با کتب انبیای بنی اسرائیل تطبیق کنید. در زمانی که جبرئیل بسراغ دانیال نبی آمد شهر اورشلیم کاملأ ویران بود و اکثر یهودیان بعنوان اسیر به بابل برده شده بودند. هفتاد سال قبل از آن بابلی ها نه تنها شهر اورشلیم بلکه معبد مقدس را هم منهدم کرده بودند. ولی آزادی قوم یهود بفرمان شاهنشاه دادگستر هخامنشی، کورش کبیر نزدیک بود. نبوت دانیال میگوید : هفتاد هفته برای اسرائیلیان مقرر شده. در زبان عبری لغطی که برای هفت بکار رفته جمع لغت « شابوآ » است که معنی تحت اللفظی آن یک هفته از سالها است. این نبوت اعلان میکند که دانیال نبی باید (بفهمد و بداند) که از زمان شروع فرمان بازسازی اورشلیم تا زمان آمدن مسیح شصت و دو هفته و هفت هفت سال طول میکشد بنا بر این اگر یک هفته «شابوآ» هفت سال است جمع این مدت چهار صد و هشتاد و سه سال خواهد بود. )شصت و نه ضربدر هفت مساوی خواهد بود با چهارصد و هشتاد و سه (. در آن ایام تمام تقویم ها اعم از چینی، مایا، مصری، بابلی و پارسی سال را بر مبنای سیصد و شصت روز محاسبه میکردند وامروز محققین دلایلی برای افزایش پنج و یک چهارم روز بروزهای سال ذکر میکنند که از بحث ما خارج است. دانشمند و منجم معروف انگلیسی بنام سر رابرت اندرسن که رئیس رصدخانۀ سلطنتی انگلیس است در کتاب خود بنام « شاهزاده ای که میآید » با احتساب سال سیصد و شصت روزۀ نبوت دانیال را محاسبه کرده و به کشف خارق العادۀ نائل شده است. او سیصد و شصت روز سال را در چهار صد و هشتاد و سه ضرب کرده و دریافته که بگفتۀ جبرئیل یکصد و هفتاد و سه هزار و هشتصد و هشتاد روز بعد از صدور فرمان بازسازی اورشلیم مسیح وارد اورشلیم خواهد شد. بیاد داشته باشید هنگامی که این مژده به دانیال نبی داده شد (پانصد و سی هفت قبل از میلاد) شهر اورشلیم مخروبه و متروکه بود. آیا میتوانیم تاریخ دقیق صدور فرمان بازسازی اورشلیم را پیدا کنیم ؟ پاسخ مثبت است زیرا در کتاب نحمیای نبی باب دوم چنین میخوانیم : در ماه نیسان در سال بیستم ارتحشستا پادشاه واقع شد که شراب پیش وی بود و من شراب را گرفته به پادشاه دادم و قبل از آن من در حضورش ملول نبودم. و پادشاه مرا گفت روی تو چرا ملول است با آنکه بیمار نیستی. .... نحمیا ادامه میدهد : گفتم پادشاه تا بابد زنده بماند. رویم چگونه ملول نباشد و حال آنکه شهری که موضع قبرهای پدرانم باشد خراب است و دروازه هایش به آتش سوخته شده....اگر پادشاه را پسند آید، اگر بنده ات در حضورش التفات یابد مرا بیهودا و شهر مقبره های پدرانم بفرستی تا آنرا تعمیر نمایم. و در پاسخ او شاه فورأ موافقت کرد. انسکلوپدی بریتانیکا مینویسد : اردشیر در ماه جولای چهارصد و شصت و پنج قبل از میلاد به تخت پادشاهی ماد-پارس جلوس کرد. در نوشته های عبرانی هنگامی که روز معینی از ماه ذکر نمیشود، معمولأ منظور اولین روز ماه است. با این مقدمه روز صدور فرمان باز سازی اورشلیم اولین روز ماه نیسان چهارصد و چهل و پنج قبل از میلاد بوده است که مقارن بوده با بیستمین سال سلطنت اردشیر (ارتحشستا). این روز با چهاردهم مارس برابر میشود. بر اساس پیشگوئی جبرئیل شصت و نه هفت سال یا یکصد و هفتاد و سه هزار و هشتصد و هشتاد روز بعد از صدور فرمان باز سازی اورشلیم عیسی خداوند وارد اورشلیم خواهد شد. اگر از چهاردهم مارس چهارصد و چهل و پنج قبل از میلاد یکصد و هفتاد و سه هزار و هشتصد و هشتاد روز بشماریم به ششم اپریل سال سی و دو میلادی میرسیم. در آن روز چه حادثۀ مهمی رخ داد ؟ بر طبق محاسبات سر رابرت اندرسن که به تأیید رسمی رصد خانۀ سلطنتی انگلیس رسیده، در آنروز یک نجار متواضع سوار بر کره الاغ از دروازۀ شرقی اورشلیم وارد شهر شد. با ورود او مردم فریاد میزدند هوشیانا.....هوشیانا.. متبارک باد آنکه بنام خداوند میآید. اسم این نجار متواضع عیسای ناصری بود و آن روز نخستین روزی بود که او بشاگردانش اجازه داد تا اورا مسیح «ماشیح»و نجات دهندۀ خود بنامند. زیرا قبل از آن روز به آنها گفته بود که زمان هنوز نرسیده است. باب سوم انجیلی که بوسیلۀ یک طبیب رومی بنام لوقا نوشته شده، اشاره میکند که در سال پانزدهم فرمانروائی سزار تیبریوس عیسی توسط یحیی تعمید گرفت و رسالت خود را آغاز کرد. یکبار دیگر به انسکلوپدی بریتانیکا رجوع میکنیم و درمیابیم که حکومت سزار تیبریوس روز نوزدهم آگست چهارده سال قبل از میلاد شروع شد. بر طبق انجیل اوقا رسالت عیسی با تعمید گرفتن او در پانزدهمین سال فرمانروائی تیبریوس شروع شد و سه سال و نیم طول کشید. با این شرح اولین رسالت او در بهار سال بیست و نه و آخرین آن روز مصلوب شدنش در سال سی و دو میلادی بود آن سال عید فصح (پسح) مقارن با دهم اپریل بود. نکتۀ بسیار قابل توجه آن است که بر طبق محاسبات رصد خانۀ سلطنتی و همچنین سر رابرت اندرسن یکشنبۀ قبل از آن فصح روز ششم اپریل بود. این روز دقیقأ یکصد و هفتاد و سه هزارو هشتصد و هشتاد روز بعد از زمانی بود که اردشیر شاهنشاه ایران درچهاردهم مارس چهارصد و چهل و پنج قبل از میلاد فرمان بازسازی اورشلیم را صادر و نحمیای نبی را مأمور انجام آن فرمود. پیشگوئی بالا و نبوت دانیال نبی یکی از هزاران دلائلی استکه ثابت میکند خداوند ما در بعد زمان نمیگنجد و برتر از آن است. او میتواند شروع و انتهای زمان را با دقت غیر قابل انکار ببیند و بداند.
سالها قبل شخصی بنام میلر میزیست که میگفت عیسی مسیح بزودی با جلال و جبروت بزمین باز میگردد. او آنقدر در این فکر غرقشده بود که حتی در سال یکهزار و هشتصد و چهل و چهار منتظر بود که هر لحظه شاهد بازگشت عیسی مسیح باشد. ولی آرزوی او برآورده نشد و امروز نویسندۀ رجعت مسیح با تأکید بر خیالبافیهای میلر مینویسد: در همان شب بود که حضرت باب اعظم در شیراز برای ملاحسین بشرویه اظهار امر مبارک فرمودند. آقای عزیز و دانشمند گرامی، میلر اشتباه کرد. خیلی ساده اشتباه کرد. و حالا تو با انداختن تیری بتاریکی از اشتباه او بهره برداری میکنی ؟ یادت باشد که عیسی مسیح فرمود : از آن روز هیچکس حتی ملائکه و پسر نیز مطلع نیستند و فقط خدا از آن آگاه است و بس .فهمیدی یا باز تکرار کنم ؟ تو فکر میکنی میلر خدا بود ؟ حتمأ خواهی گفت : در جائیکه سید علی محمد شیرازی، یحیی صبح ازل و میرزا حسین علی یا ملا حسین بشرویه ای و...... خدا هستند، چرا میلر خدا نباشد ؟
از صفحۀ سیصد و نه ببعداسامی قلابی یا حقیقی عده ای بنام کشیش، مورخ و محقق عالیقدر ! را ذکر کرده که همه گفته اند مسیح بین هزارو هشتصد و ده و هزار و هشتصد و پنجاه برمیگردد. نمیدانم وقتی مسیح میگوید فقط خدا روز بازگشت مرا میداند و بس این افراد مثلأ میرزا حسین آقای کوچار لنگی از کجا باین راز مهم پی برده اند ؟ باید از یعقوب کتیرائی سوال شود.
در صفحۀ سیصد و سیزده تعدادی از پیشگوئی هائی ذکر شده که به قوم بنی اسرائیل وعدۀ بازگشت بسرزمین پدری و ارض موعود را ارزانی میدارد.و او این مواعید را از برکت وجود سید علی محمد شیرازی و میرزا حسین علی نوری میداند. متاسفانه این نویسندۀ بهائی دچار « خود فریبی ارادی » است و فراموش کرده که یکصد سال بعد از ادعای خدائی بهاالله از این برکات عظیم چیزی بقوم اسرائیل نرسید که هیچ بلکه بیشتر از شش میلیون یهودی را هم در کوره های آدم سوزی سوزاندند. ! امروز هم بعد از شصت سال از تمرکزیهودیان در اسرائیل هنوز هم حمله و هجمه روزانه به آنها ادامه دارد.
وادی عخور ؟
در صفحۀ سیصد و شانزده سطر پنج آیۀ دیگری از هوشع باب دو آیۀ پانزده ذکر شده که باز هم نویسندۀ خیالباف بر اساس اقتضای طبیعتش در آن دخل و تصرف و دستکاری کرده است. توجه کنید کتاب مینویسد : تاکستانهایش را در آنجا بوی خواهم داد و وادی عخور به دروازۀ امید مبدل خواهد شد. یعقوب عزیز ما چون با لغت نامأنوسی برخورد کرده که نمیفهمیده چه معنی دارد با سوء نیت آنرا به «عکا» تفسیر کرده و نوشته است : و وادی عخور «عکا» بدروازۀ امید مبدل خواهد شد. کسی نیست از او بپرسد «عکا» را از قوطی کدام عطاری درآوردی ؟ قاموس کتاب مقدس دربارۀ عخور مینویسد عخور بمعنای تار و کدر ووادی است در جوار اریحا که عخان را در آنجا ستگسار کردند.
پدر و پسر:
صفحۀ سیصد و هفده تعریف پدر و پسر به نقل از تورات و انجیل : کتیرائی بنقل از باب نهم کتاب اشعیای نبی مینویسد: زیرا برای ما ولدی زائیده و پسری بما بخشیده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود. اسم او عجیب، مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد. ترقی سلطنت و سلامتی اورا بر کرسی داود و بر مملکت وی انتها نخواهد بود تا آنرا بانصاف و عدالت از الان تا ابدالاباد ثابت و استوار نماید. غیرت یهوه صبایوت اینرا بجا خواهد آورد. تا اینجایش را قبول داریم. این نبوت مخصوص عیسی ناصری بود که انجام شد و سلطنت او که امروز هم زنده است و بدست راست خدای پدر نشسته، تا ابدالاباد ادامه خواهد داشت. اما میرزا حسین علی بها در این میان چکاره است ؟ و این نبوت چه ربطی باو دارد ؟ او عمر پر ماجرائی را پشت سر گذاشت و از این جهان درگذشت. خدا رحمتش کند. کتیرائی خودش مینویسد، میپذیرد و نتیجه میگیرد که پس معلوم شد یا روشن و هویدا گشت که..... او تصور میکند که با گروهی کور و کر طرف است و قلمش را بدون احساس مسئولیت در برابر خدا و بندگانش بر روی کاغذ میچرخاند.
ولی تلاش او آب در هاون کوبیدن است و بجائی نمیرسد.
در صفحۀ بعدآیۀ دیگری از اشعیا نقل میکند و آنرا نبوتی در مورد یکی از چهار همسر میرزا حسین علی یعنی مادر عباس افندی (همان خانمی که بهاالله اورا کنۀ ادرنه لقب داده بود) تفسیر میکند. مطمئن هستم اگر نویسنده وقت بیشتری داشت برای دیگر همسران و اطرافیان و اقوام دور و نزدیک هم نبوتهائی سرهم میکرد.
Comments