top of page
Search

برنابا چه میگوید؟

Updated: Jul 30, 2020

سیری در انجیل اسلامی برنابا. تحقیق از: دکتر سیروس ارشادی

هزار و هفتصد و چند سال بعد از میلاد مسیح ناکهان سر و صدای کشف انجیلی بلند شد که بزبان ایتالیائی نوشته شده بود و پس از چند بار دست بدست شدن سر از کتابخانۀ وین درآورد.

این انجیل تقلبی در سال ۱۹۰۷ توسط دو محقق مسیحی در آکسفورد چاپ و منتشر شد. که خوشبختانه من نسخهای از اولین چاپ آنرا در اختیار دارم. در این کتاب با بهره گیری از تطبیق نوشته های برنابا و سوره های قرآن، اصل عربی سوره ها نیز چاپ شده است.

هرگز تصور نمیرفت که روزی در دنیای متمدن امروز پیش بیاید که گروهی این کتاب را کتابی اصلی بدانند و بعنوان تنها «انجیل» معتبر به آن استناد کنند. زیرا موارد بسیار زیادی در متن این کتاب یافت میشود که بیشتر بیک شوخی شبیه است تا حقیقت. در این کتاب که بر علیه مسیح و مسیحیت و بطرفداری از اسلام نوشته شده، آیات بسیاری از کتب اسلامی ذکر شده که در آنها عیسی مسیح صریحأ از پیامبر بعدی نام میبرد و بشاگردانش مژده میدهد که پیامبر بعدی که خداوند جهان و جهانیان را فقط و فقط بخاطر دوستی او آفرید و همه را هم باو بخشید، نامش «محمد» است.

پژوهشگران متفق القولند که این کتاب را فردی یهودی که بعدأ مسیحی و سرانجام مسلمان شد، بنام فرامرینو در اواخر قرن شانزدهم و هنگامی که بعللی از کلیسای کاتولیک اخراج شد، نوشته است. متاسفانه این شخص جدیدالاسلام در نوشتارهای خودش دچار اشتباهات فاحشی شده، مثلأ ناصره را در کنار دریاچۀ جلیل میداند که ثابت میکند او بر خلاف ادعاهایش هرگز در آن ناحیه نبوده است. این انجیل، داستان دروغینی است که بدلیل تعصبات مذهبی و اختلافهای شخصی تبدیل به کتابی فکاهی شده است که در سطور آینده به بررسی مجمل آن میپردازیم.

در مقدمۀ انجیل برنابا نوشته شده که در قرن سوم میلادی آن را ممنوع اعلام کرده اند ولی نویسنده مقدمه فراموش کرده که اولین نسخۀ این کتاب در قرن هفدهم پیدا شد و در قرن سوم اثری از آن نبود تا آنرا ممنوع اعلام کنند. فقط در اواخر قرن شانزدهم بود که راهبی اخراجی بنام فرامرینو ادعا کرد که نسخۀ ایتالیائی را در کتابخانۀ پاپ یافته و آن را دزدیده و در آستین گشادش پنهان کرده، سپس با مطالعۀ آن باسلام گرویده است. این جعلیات اصول مسیحیت را زیر پا گذاشته و حتی حقایقی از تورات مقدس را هم مخفی و تبدیل و تحریف کرده است، از جمله:

  • الوهیت عیسی مسیح در کتاب برنابا انکار شده است.

  • فرزند عهد اسماعیل است نه اسحاق. در صورتیکه تورات اسحاق را فرزند عهد میداند. منطقی هم که فکر کنیم حرف تورات صحیحتر است زیرا اسحاق فرزند همسر رسمی و اسماعیل اولادی از کلفت خانمش یعنی هاجر مصری بود.

  • عیسی مصلوب نشد و بقتل نرسید بلکه زنده بآسمان بالا رفت! خداوند یهودارا مسخ کرد و بشکل مسیح درآورد و او بود که بالای صلیب جان داد.

  • خدا دنیا و کائنات را محض وجود پیامبرش محمد آفرید و همه را باو بخشید.

  • همۀ مردم از جمله پیامبر و پیروانش هفتاد هزار سال در جهنم میمانند، سپس جبرئیل بفرمان خداوند آنها را به بهشت راهنمائی میکند.

  • مسیح در آسمان بیکار ننشست و رساله ای نوشت که در سدۀ ششم میلادی از آسمان بزیر انداخت.

موارد بالا و بسیاری دیگر که در کتاب برنابا آمده به قضاوت شما گذاشته میشود تا آنهارا تأیید یا رد کنید.


قرآن و احادیث اسلامی با صراحت و تأکید بسیار میگوید که اسم پیامبر اسلام در تورات و انجیل ذکر شده و مژده آمدنش داده شده است. در صورتیکه انجیل حقیقی مینویسد: عیسی مسیح بشاگردانش فرمود: من از پدر سوال میکنم و تسلی دهندۀ دیگر بشما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند (یوحنا باب ۱۴ آیۀ ۱۶). کمی جلوتر میخوانیم: لیکن چون تسلی دهنده که او را از جانب پدر نزد شما میفرستم آید، یعنی روح راستی که از پدر صادر میگردد ...(یوحنا باب ۱۵ آیۀ ۲۶). در ادامه میخوانیم: و من بشما راست میگویم که رفتن من برای شما مفید است زیرا اگر نروم تسلی دهنده نزد شما نخواهد آمد. اما اگر بروم اورا نزد شما میفرستم (یوحنا باب ۱۶ آیۀ ۷). کتاب برنابا از قول عیسی مسیح میگوید: او سالها بعد از شما میآید! آنگاه او میآید که انجیل من باطل شده و چنان شود که گویا سی مومن هم یافت نشود! آنگاه است که خداوند بر عالم رحم آورده و پیامبرش را که قطعه ابر سفیدی بالای سرش دارد، بر همۀ جهانیان پیروزی میدهد. ولی عیسی مسیح حقیقی بشاگردانش فرمود: در اورشلیم بمانید و منتظر آن وعدۀ پدر باشید که از من شنیده اید ... و چون روح القدس بر شما آید قوت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود در اورشلیم و تمامی یهودیه و سامره تا اقصای جهان (اعمال رسولان باب اول آیۀ های۴ و ۸).


دقت کنید: اگر شروع اسلام را حدود سال ۶۴۰ میلادی در نظر بگیریم، آیا شاگردان مسیح میبایست ۶۴۰ سال زنده و ساکن اورشلیم بمانند تا پیامبر اسلام ظهور کند؟ جالب آنکه پیامبر اسلام هرگز وارد اورشلیم نشد. نه، اینطور نیست! فرامرینو اشتباه میکند. شاگردان مسیح انسانهای عادی بودند و هر کدام عمر محدودی داشتند. آنچه که عیسی وعده داده بود در روز پنتیکاست (۵۰ روز بعد از قیام مسیح) انجام شد و در اورشلیم روح القدس بر شاگردان او ریخت (به کتاب اعمال رسولان مراجعه بفرمائید).

تصور میکنم برای بررسی عمیق نوشته های برنابا باید کتاب اورا از صفحۀ اول ورق بزنیم. من اضافه بر اولین ترجمۀ انگلیسی این کتاب، دو ترجمه از آنرا هم بزبان فارسی در اختیار دارم . یکی ترجمۀ سردار کابلی است و دیگری که بسیار بهتر ترجمه شده توسط آقای مرتضی فهیم کرمانی انجام گرفته است. از این رو نقل قول ها فقط با استفاده از ترجمۀ فهیم کرمانی ذکر میشود.


صفحۀ (۱) سطر اول: عیسی بن مسیح در سال چهار پیش از میلاد در روزگار امپراتوری اگوستوس و در اواخر هیرودیس بزرگ پادشاه اسرائیل متولد شد.

نویسندۀ کتاب در شروع کار مرتکب دو اشتباه شده است. اشتباه اول آنکه عیسی فرزند مسیح نبود. بلکه نام او عیسی و لقبش مسیح یا ماشیح بود که معنای آن نجات دهنده است.


صفحۀ (۲) سطر دوم: اشتباه دوم، حضرت مسیح تا سی سالگی در شهر ناصره بود و در میان مردم معمولی زندگی میکرد. این گفته نیز دروغ است و بی اطلاعی نویسنده را میرساند زیرا بر طبق اناجیل مقدس عیسی مسیح در طفولیت در مصر زندگی کرد و پس از مرگ هیرودیس به ناصره بازگشت.


صفحۀ (۲۱) از کتب و نوشته های زیادی نامبرده که هیچکدام اصالتی ندارد. مثلأ تحت شمارۀ یک مینویسد: رساله عیسی به ابکرس، پادشاه آدیسه (عیسی هرگز کتاب و رساله ای ننوشت) و یا در شمارۀ چهار مینویسد: زبوری که عیسی در پنهانی بخواص و مریدان خود تعلیم میکرد، (چرا در پنهانی؟ مگر دزدی کرده بود؟)

شمارۀ پنج: کتاب شعبدات و سحر (سحر و شعبده و جن و جادوگری در مسیحیت ملعون و منفور است)، یا چند رساله از مریم به بچه ها و دایه اش، و مریم و انگشتر سلیمان (و عناوین دیگری از این قبیل). در صفحۀ بعد نیز اسامی کتب دیگری ذکر شده که موید تفکر مذهبی نویسنده است مثل آداب نماز پطرس (در مسیحیت نماز آدابی مخصوص و ساعتی از پیش تعیین شده ندارد، خدای مسیحیت همیشه بیدار و آمادۀ شنیدن راز و نیاز ایمانداران، بهر لهجه و هر زبان است). یا احادیث و سخنان یوحنا (در آئین مقدس عیسی مسیح حدیث و حکایت و افسانه جائی ندارد). جالب آن است که متی، لوقا و مرقس هم هرکدام آدابی برای نماز نوشته اند و احادیثی را هم ذکر کرده اند.

صفحۀ بیست وپنج سطر بیست و یکم: چون یهودای خائن با سربازان رومی آمد تا عیسی را بدانان تسلیم کند ، عیسی در باغ در کنار اطاقی که شاگردان در آن خوابیده بودند، نماز میخواند! چون ورود سربازان را احساس کرد ترسید و وارد اطاق شد. چون خدا خطر احاطه کننده را دید فرشته های چهارگانۀ خود را فرستاد تا او را از دریچه همان اطاق به آسمان سوم بردند چون یهودای خائن وارد اطاق شد، خدا با قدرت ناگهانی خود چهره و صدای اورا تغییر داد و کاملأ شبیه عیسی شد چون شاگردان بیدار شدند اورا دیدند و در عیسی بودنش شک نکردند. این افسانه از قرآن گرفته شده و اثری از آن در اناجیل مقدس نیست.


صفحۀ بیست و هشت ببعد: (ترجمه) گروهی از یهود نزد عیسی آمدند و از اسم پیغمبری که در آخرالزمان مبعوث میشود پرسیدند، عیسی گفت: خداوند تعالی خلق کرد پیغمبر را در آخرالزمان و اورا در قندیلی از نور قرار داد و اورا محمد نامید و گفت: ای محمد صبر کن بخاطر تو آفریدگان بسیاری آفریدم و همه را بتو بخشیدم. پس هر کس از تو راضی باشد من هم از او راضیم و هرکس تو را دشمن دارد من از او بیزارم.


در شرحی بر انجیل اسلامی برنابا، شرق شناس معروف و اولین مترجم قرآن بزبان انگلیسی، جرج سیل که کتاب بسیار شیرین و خواندنی «معراج محمد» نیز از آثار اواست، مینویسد: این انجیل متضمن بسیاری تعالیم و تقالید تلمودی است که شناسائی آن برای غیر یهودیان مشکل است و همچنین در آن مطالبی از معنی احادیث و داستانهای اسلامی شایع در زبان عوام است که سندی برای آنها در کتب دینی نیست و کسی بر این داستانها و روایات نمیتواند اطلاع یابد مگر اینکه در محیط عربی بسر برده باشد. بنابر این نظری که من در بارۀ نویسندۀ این کتاب میتوانم بدهم این است که نویسنده اصلی آن یک یهودی اندلسی بوده که تغییر مذهب داده و به اسلام گرویده است.

دانشمند لبنانی دکتر خلیل سعادت در مقدمه ای بر چاپ عربی کتاب برنابا مینویسد: سال یوبیل یهودی جز پنجاه سال یکبار پیش نمیآید و غیر از کلیسای روم هیچکس در تاریخ نگفته است که سال یوبیل هر صدسال یکبار واقع میشود. اولین کسی که در آن سال جشن گرفت پاپ بونیفاس هشتم در سال ۱۳۰۰ بود و بلزوم تکرارش در آغاز هر قرن جدیدی دستور داد. ولی اولین سال یوبیل در سال اول خیلی با شکوه بود و همین جشن ثروت فراوانی را سرازیر خزانۀ پاپ کرد. از اینجهت و از لحاظ اجابت و درخواست ملت، پاپ کلیمینفوس ششم فاصلۀ این عید را کوتاه کرد و آن را هر پنجاه سال یکبار قرار داد. بنابر این یوبیل دوم در سال ۱۳۵۰ انجام گرفت. سپس پاپ آربانوس ششم در سال ۱۳۸۹ دستور داد که هر سی و سه سال یکبار بیادبود عمر مسیح این جشن گرفته شود. آنگاه پاپ پل دوم آنرا هر بیست و پنج سال یکبار قرار داد.

از آنچه گفته شد چنین مستفاد میشود که: تنها زمانی که میشود در آن نویسندۀ این کتاب از وقوع یوبیل در هر صد سال یکبار صحبت کند، نیمه اول قرن چهاردهم است.


صفحۀ سی و هشت سطر ششم: عیسی الوهیت و پسرخدا بودنش را جلو چشم ششصد هزار نفر سرباز و ساکنان زن و مرد و کودک یهودی منکر شده است.

در سطر دوازدهم همین صفحه میگوید: محمد رسول خدا است. چون آدم از بهشت طرد شد سرش را بالا کرد و دید بر دروازۀ بهشت با حروفی از نور نوشته شده لا الله الا الله، محمدأ رسول الله. که در خلال سطور آینده بآن میپردازیم. در پانویس صفحۀ ۵۲ مینویسد: فرشته بمریم گفت: ای مریم خداوند تورا بکلمه ای از خودش بشارت میدهد که اسمش مسیح، عیسی بن مریم است، در دنیا و آخرت آبرومند (وجیه) و از مقربان است. در گهواره و در پیری با مردم سخن گوید و از شایستگان است. این سطور از تعالیم اسلامی است. عیسی مسیح پیر نشد زیرا در سی و سه سالگی بصلیب کشیده شد.


برنابا از قول عیسی نقل میکند که اگر زیاد بخندید، خداوند شما را مسخ میکند و تبدیل به میمون میشوید.

کتاب مقدس الهامی از سوی خدای شادمانی و خوشحالی است و ربطی به گریه و توی سر زدن ندارد. داود نبی پادشاه اسرائیل مزامیر خودرا برای سالار مغنیان (یعنی رئیس ارکستر سلطنتی) نوشت و رسم چنان بود که مزامیر با نوای دل انگیز موسیقی نواخته و خوانده شود. اگر به کتاب مزامیر داود مراجعه کنید، خواهید دید که در شروع بعضی مناجات ها نوشته شده: بر ذوات اوتار، بر ذوات نفخه، بر ذوات اوتار برثمانی و دیگر مقامهای موسیقی، که تأییدی بر شادی و شادمانی است. هنگامی که داود پادشاه اسرائیل بود، جلو صندوق عهد خداوند میخواند و میرقصید وسراز پا نمیشناخت. سلیمان پادشاه پس از بنای معبد اورشلیم گروه نوازندگان معبد مقدس را تشکیل داد تا با نوای عود و سنج خداوند را تسبیح بخوانند. اولین معجزۀ عیسی مسیح تبدیل آب بشراب در جشن عروسی قانای جلیل بود تا میهمانان را شاد کند. از دوهزار سال قبل تا امروز کلیساهای مسیحی با لحن و نوای خوش خداوند را ستایش میکنند و جالب است بدانید که در کتاب مکاشفۀ یوحنا در توصیف بهشت مینویسد: ایمانداران با نوای خوش اورا تسبیح میخوانند و هللویا میگویند. نویسندۀ کتاب برنابا باید جواب بدهد که چرا گریه و زاری را تبلیغ میکند؟

بر طبق کتاب برنابا عیسی مسیح بعد از آنکه تأکید میکند که توی سر خودتان بزنید و گریه کنید، از برنابا خواهش میکند که: از تو میخواهم وقتی من به آسمان بالا برده میشوم بمادرم حقیقت را بگوئی تا تسلی یابد. زیرا او نمیداند آنکه مرا به سی پاره نقره میفروشد قیافه اش عوض شده و بشکل من در میآید و بجای من صلیب میشود (واقعأ که خدایی که برنابا معرفی میکند ماکرالمکارین است!)، یادت باشد که حتمأ حقیقت را بمادرم بگوئی. منهم گفتم البته استاد. انشاالله...

در سطر هفتم فصل یازدهم عیسی میگوید: من بشری مثل تو هستم. اما انجیل حقیقی مینویسد: عیسی فرمود هر که مرا دید پدر را دیده است.


برنابا افسانه پردازی را گسترش داده و مینویسد: چون مریم باردار شد و میترسید که مردم اورا سنگسار کنند ازاین جهت با یوسف نرد دوستی باخت و باو نزدیک شد. متاسفانه این جاعل نمیدانسته که مریم در زمانی که روح القدس بر او نازل شد، در عقد یوسف و نامزد او بود.


در فصل هفتم مینویسد: وقتی در خواب بودند آن طفل آنان را از رفتن نزد هیرودیس برحذر داشت. در صورتیکه انجیل حقیقی مینویسد: فرشتۀ خداوند آنها را از باز گشتن بسوی هیرودیس باز داشت. چند صفحه بعد افسانۀ دیگری ساز میکند و مینویسد: عیسی مسیح وقتی که سی ساله بود و رفته بود تا زیتون بچیند، در کوه زیتون انجیل را از فرشته جبرئیل دریافت کرد. برنابا اضافه میکند: عیسی خودش بمن گفت هنگامی که نماز ظهر را میخواند و رفته بود زیتون بچیند، جبرئیل فرشته بملاقاتش آمد و کتابی باو داد که مانند آئینه ای درخشان بود ...بعد ها عیسی بمن گفت: برنابا تصدیق کن که من هر پیامبر و رسالتی را که میشناسم و آنچه را که میگویم از آن کتاب است! نویسندۀ بیسواد کتاب برنابا نمیدانسته که عیسی مسیح کتاب نداشت و آنچه که امروز بنام اناجیل میشناسیم، بیوگرافی یا شرح زندگی و کارهای عیسی مسیح است. لازمۀ ماشیح بودن داشتن کتاب نیست! این نکته نیز از فرهنگ اسلامی سرچشمه میگیرد و ربطی به مسیحیت ندارد.

در آئین یهود و مسیحیت قسم خوردن مجاز نیست و نهی شده است. از نظر اصولی هم قسم خوردن مختص افرادی است که گوینده سعی دارد با قسم یاد کردن دروغی را بطرف مقابل بقبولاند. متاسفانه در این کتاب عیسی مسیح بارها قسم میخورد و تمنا میکند حرفهایش را باور کنند! امری که در آئین مقدس یهود و مسیحیت بشدت نهی شده است. تورات در باب بیستم کتاب خروج آیۀ هفتم میگوید: نام یهوه خدای خودرا بباطل مبر زیرا خداوند کسی را که اسم اورا بباطل برد بیگناه نخواهد شمرد. و در انجیل متی باب پنج آیۀ سی و چهار عیسی مسیح خداوند میفرماید: من بشما میگویم هرگز قسم مخورید. نه بآسمان زیرا که عرش خدا است و نه بزمین زیرا که پای انداز او است و نه باورشلیم زیرا که شهر پادشاه عظیم است. و نه بسر خود قسم یاد کن زیرا که موئی را سیاه یا سفید نمیتوانی کرد. بلکه سخن شما بلی، بلی و نِی، نِی باشد زیرا که زیاده از این از شریر است.


نکتۀ جالب دیگر تعمیم فرهنگ عزاداری و ذکر مزایای گریه و اشگ چشم است. در متن کتاب بارها آمده که عیسی و شاگردانش عجز و لابه، و یا گریه و زاری کردند و حتی چند بار هم عیسی بسر و روی خود زد! در صورتیکه مسیحیت توام با شادمانی و خوشحالی است و در تمام موارد پرستش خداوند با صوت نیکو و شادمانی درونی تشویق و ترغیب شده است، و غم، عزا و گریه زاری بخودی خود در تورات و انجیل نیکو نیستند.


در صفحۀ بعد از قول عیسی جعل میکند که گفت: فرخنده باد خدائیکه قصاص و خوار کرد شیطان و پیروانش را که سجده نکردند بر کسی که خدا دوست میداشت اورا سجده کنند. نویسندۀ کتاب دو مطلب را فراموش کرده، اول آنکه در مسیحیت قصاص نیست و عیسی فرمان داد تا برای دشمنان نیز برکت طلبیده و دعای خیر کنید. دوم، در مسیحیت فقط خداوند سزاوار حمد، تکریم و سجده است و بس. پس خداوند هیچوقت از هیچ موجودی نمیخواهد که موجود دیگری را سجده کنند.


در صفحه بعد دروغ دیگری ذکر شده و مینویسد: بعد از آنکه عیسی نماز سحر! را خواند گفت میدانم کاهنان مرا خواهند کشت و بر جان خود بیمناک شد! اما جبرئیل بسراغش آمد و گفت عیسی «مترس» تنها هزار هزار نفر از باشندگان عالم بالا جامۀ تورا پاسداری میکنند. تو نمی میری تا اینکه همه چیز کامل گشته و عالم رو به نهایت خود برود ... یادت باشد که ابراهیم هم میخواست اسماعیل (بچه ای که از کنیز همسرش هاجر داشت) را در راه خدا قربانی کند ولی کارد گلویش را نبرید و بفرمان من گوسفندی را تقدیم داشت، تو هم همین کاررا بکن.

برنابا چند صفحه قبل میگوید عیسی میدانست که زنده بآسمان میرود، بنابراین ترسی نداشت و اینجامیگوید او بشدت ترسید که تهمت و افترائی بیش نیست. ولی سوالی از جبرئیلِ برنابا دارم: چرا یک میلیون فرشته فقط مامور حفاظت لباسهای عیسی هستند؟ گذشته از این جبرئیل به عیسی گفت که ابراهیم روغن ریخته را وقف امامزاده کرده بود و میخواست با تقدیم پسری را که از کنیز همسرش هاجر داشت، سر خدارا شیره بمالد؟ برای درک بهتر مطلب به کتاب اول تورات (پیدایش) مراجعه میکنیم که در باب شانزدهم از آیۀ اول مینویسد: سارای زوجۀ ابرام برای وی فرزندی نیاورد و اورا کنیزی مصری هاجر نام بود. پس سارای به ابرام گفت اینک خداوند مرا از زائیدن بازداشت پس بکنیز من درآی شاید از او بنا شوم و ابرام سخن سارای را قبول نمود. تا اینجا روشن شد که هاجر کنیز و در واقع کلفت سارای بود که از ابرام حامله شد و سرش را بالا گرفت. اما ابرام فخر فروشی هاجررا تحمل نکرد و در آیۀ شش به همسرش سارای گفت: هاجر کنیز تو است هر کاری که در نظرت پسند آید با او بکن. در باب بعدی خداوند به ابراهیم وعده میدهد که از همسرش پسری باو خواهد داد که عهدش را با او استوار خواهد کرد. در باب بیست و یکم پیدایش آیۀ ده، سارا به ابراهیم میگوید: این کنیز را با پسرش بیرون کن زیرا پسر کنیز با پسر من اسحاق وارث نخواهد بود. و خداوند هم فرمود: ابراهیم سخن اورا بشنو زیرا که ذریت تو از اسحاق خوانده خواهد شد. پس ابراهیم یک مشگ آب و چند قرص نان به هاجر و فرزندش داد و آنها را به صحرا و بیابان روانه کرد.

بعد از این وقایع، خداوند به ابراهیم گفت: اکنون پسر خودرا که یگانۀ تو است و اورا دوست میداری یعنی اسحاق را بردار و بزمین موریا برو و اورا در آنجا بر یکی از کوههائیکه بتو نشان میدهم برای قربانی سوختنی بگذران و ...


در مورد اسماعیل کتاب مقدس ذکر میکند که: او مردی وحشی خواهد بود. دست وی بضد هر کس و دست هرکس بضد او و پیش روی همۀ برادران خود ساکن خواهد بود.


برنابا طی فصل هفدهم مینویسد: پیامبرانیکه بعالم فرستاده شده اند و عدۀ آنان یکصد وچهل و چهار هزار میشود به تاریکی و معماها سخن گفته اند. ولی تابندۀ همه پیامبران بعد از من میآید و نوری بر تاریکی های گفته های همۀ انبیا میتاباند. چون او رسول خدااست. در اناجیل مقدس هرگز از صدوچهل و چهار هزار پیامبر ذکری نشده و فقط عیسی مسیح در باره پیامبران دروغین که در آینده خواهند آمد، در انجیل متی باب هفتم آیۀ پانزده میفرماید: از انبیای کذبه احتراز کنید که با لباس میش ها بنزد شما میآیند ولی در باطن گرگان درنده میباشند. ایشان را از میوه های ایشان خواهید شناخت.

یکی دیگر از دلائلی که نشان میدهد این کتاب بعد از قرن چهاردهم نوشته شده، مسئله ای است که در فصل بیست و سوم ذکر شده است و اظهار میکند: وقتی که آدم با فریب شیطان غذائی را خورد که خدا از آن نهی کرده بود جسد او از روحش نافرمانی کرد. پس سوگند یاد کرد و گفت بخدا سوگند تورا قطع میکنم. پس پارۀ از سنگ را شکست و جسد خودش را گرفت تا با تیزی پاره سنگ آنرا ببرد. فرشته جبرئیل بر این کار سرزنشش کرد، پاسخ داد من عهد کرده ام پس عهد خودم را نمیشکنم. آنگاه فرشته زیادی جسدش را باو نشان داد، آن را قطع کرد. پس همانطور که جسد هر انسانی از جسد آدم میباشد، باید هر پیمانی را که آدم سوگند یاد کرده آن را بپای دارد، مراعات نماید و آدم حفظ این کاررا در فرزندانش باقی گذاشت. در مراجعه بباب هفدهم کتاب پیدایش از آیۀ هفت ببعد میبینیم که باز هم فرامرینو (نویسنده انجیل برنابا) افسانۀ دیگری را ساز کرده است. تورات مقدس مینویسد: خداوند فرمود: عهد خویش را در میان خود و تو و ذریتت بعد از تواستوار گردانم که نسلأ بعد نسل عهد جاودانی باشد تا تو را و بعد ذریت تو را خدا باشم. و در آیۀ ۱۰ میفرماید: این است عهد من که نگاه خواهید داشت در میان من و شما و ذریت تو بعد از تو هر ذکوری از شما مختون شود. میبینید که این نویسندۀ فریبکار برای هر امر مسلمی افسانه ای جعل میکند. آدم ابوالبشر کجا و ابراهیم کجا؟ داستانی که شالودۀ افسانه دروغین برنابا است، تفکری است که در اواخر قرن چهاردهم و اوائل قرن پانزدهم در بعضی از محافل اروپا شایع شد که میوۀ ممنوعه را رابطۀ جنسی تعبیر میکردند و از بحث ما خارج است.


برنابا در صفحۀ ۵۳ مینویسد: وقتی هنگام زایمان مریم رسید، او خیلی ترسید زیرا ممکن بود اورا بجرم زنا سنگسار کنند. ولی در اینجا عیسی بدادش رسید و از زیرش! فریاد زد: اندوهگین نباش که خداوند زیر تو نهر آبی قرار داده است و شاخه درخت خرما را تکان بده تا از آن خرمای تازه بریزد. پس بخور و بیاشام و چشم روشن دار و اگر یکی از افراد بشر را دیدی بگو من برای خداوند مهربان نذر روزه کرده ام و هرگز امروز با انسانی سخن نخواهم گفت. (در اینجا عیسای نوزاد اولین درس دروغگوئی، بدجنسی و ... را بمادرش القا میکند). مریم عیسی را برداشت و بطرف قوم خود رفت. قوم گفتند: مریم، راستی چیزی آوردی که افترا آمیز است، ای خواهر هارون نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت بدکاره. این دو جمله ترجمه از قرآن است. باید اضافه کنم که مریم برادری باسم هارون نداشت و اگر داشت در اناجیل مقدس ثبت میشد. آن مریمی که خواهر هارون بود، مریم خواهر حضرت موسی و برادر دیگرش هارون بود. بین آن مریم و این مریم حدود ۱۴۰۰ سال فاصله است و عقلائی نیست که باور کنیم مریم مادر عیسی هنگامی که عیسی را زائید در سنینی بالای ۱۴۰۰ سال بود! برنابا ادامه میدهد: مریم در جواب عیسی را نشان داد. گفتند چگونه با نوزادی که در گهواره است صحبت کنیم؟ که ناگهان عیسی نوزاد شروع به صحبت کرد و گفت: من بندۀ خدایم. بمن کتاب داده و رسولم گردانده و ... حرف زدن نوزاد همانند کتاب آوردن عیسی باور کردنی نیست. عیسی کتابی نیاورد و آنچه که امروز در دسترس ما است شرح زندگی کوتاه و معجزاتی است که او بانجام رسانید. او بارها فرمود من نیامده ام تا کتب (منظور کتب مقدس یهود است) را باطل کنم بلکه آمده ام تا آنرا کامل کنم و بانجام برسانم. او هیچ کتابی نداشت و نیاورد. حال چگونه مترجم کتاب برنابان طی شمارۀ ۷ در صفحۀ دوازده کتابش جزء کتابهائی که به عیسی مسیح، فامیلهایش، دوستانش و شاگردانش مینویسد: عیسی کتاب دیگری نوشت که در قرن ششم آنرا از آسمان بزمین انداخت! (مجموعۀ کتب و رسالاتی که مترجم ذکر کرده ۶۵ کتاب است). واقعأ مسخره است.

آنطور که قبلأ نوشتم فرامرینو در صفحۀ ۵۳ کتابش از درد زایمان مریم شکایت میکند ولی از آنجا که دروغگو کم حافظه میشود، در سطر چهارم صفحۀ ۵۷ مینویسد: هنگامی که زمان بارداری مریم بپایان رسید، نوری بس درخشان مریم را فرا گرفت و پسر خودرا بدون درد و رنجی بزمین نهاد.

کتاب برنابا را ورق میزنیم و به صفحۀ ۶۱ میرسیم که فصل ششم است و از سطر دوم چنین میخوانیم: در اطراف مشرق زمین سه نفر یهودی بودند که به ستارگان آسمان چشم دوخته بودند و ... این هم یک دروغ دیگر! آن سه نفر یهودی نبودند و زرتشتی و ایرانی بودند که در اناجیل مقدس از آنان بالقب مجوسیان نامبرده شده است. مجوسیان بیکاره هائی نبودند که از زور بیکاری چشم بآسمان دوخته بودند بلکه ستاره شناسان بودند و در زمرۀ اولین کسانی بودند که تولد پادشاه اسرائیل را دریافتند و با هدایای خود بدیدارش شتافتند.

فصل دهم از صفحۀ ۶۷ شروع میشود که مینویسد: عیسی در سی سالگی رفت بالای کوه زیتون تا زیتون بچیند و بعد از آنکه نماز ظهر! را خواند جبرائیل بسراغش آمد و کتابی باو داد که مثل آئینه روشن بود. عیسی هم به برنابا گفت: هرچه که من میگویم از آن کتاب است! یکبار دیگر تکرار میکنم که عیسی کتابی نداشت و اناجیل شرح معجزات و رفتار او است. گذشته از این عیسی نیازی به شاهد، دلیل و برهان نداشت تا خودش را بیکی از شاگردانش (البته اگر نویسنده برنابای حقیقی بود)، ثابت کند.


صفحۀ ۶۹، فصل دوازدهم، سطر پانزدهم مینویسد: فرخنده باد خدائی که قصاص و خوار کرد شیطان و پیروانش را که سجده نکردند بر کسی که خدا دوست میداشت اورا سجده کنند. این اظهار نظر نیز از قرآن نقل شده است زیرا تورات و انجیل در هیچ موضعی نمیگویند که شیطان بجرم سجده نکردن به ... از بهشت رانده شد. بلکه کتاب مقدس میگوید که گناه اصلی شیطان زیاده طلبی او بود که میخواست همطراز خداوند باشد. تمام این کتاب سراسر پر از دروغ، ریا، تفسیر و تعبیر های غلط و مغرضانه است که شرح یک یک آنها جز تأسف چیزی ببار نمیآورد. از اینرو فقط هر چند صفحه یکبار نکته ای را برمیگزینم. ولی توصیه میکنم که این کتاب را حتمأ بخوانید و با نویسندۀ مزور آن آشنا شوید و در ضمن کمی هم بخندید.


برنابا در صفحۀ ۸۸ سطر نهم مینویسد: عیسی گفت من جز به طایفۀ بنی اسرائیل فرستاده نشده ام، جمله ای که نباید به تنهایی و جدا از کل اناجیل مقدس آنرا در نظر گرفت. انجیل متی باب ۲۸ آیۀ ۱۸ ببعد مینویسد:

عیسی فرمود: تمامی قدرت در آسمان و زمین بمن داده شده است. پس رفته همۀ امتها را شاگرد سازید و ایشان را باسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید و ایشان را تعلیم دهید تا همۀ اموری را که بشما حکم کرده ام حفظ کنند و اینک من هر روزه تا انقضای عالم همراه شما میباشم، آمین. آیا همۀ امتها یعنی فقط قوم بنی اسرائیل؟

فصل ۲۶ کتاب سراسر ترجمه ای از احادیث اسلامی است و شرح میدهد که ابراهیم در هفت سالگی با پدر سالخورده اش به بحث فلسفی میپردازد و بالاخره هم او را مجاب میکند! در صفحۀ ۱۰۱، شایسته نبودن خنده و تیز هوشی ابراهیم خرد سال را یکبار دیگر بمیان میکشد . سپس از قول عیسی مینویسد: خندۀ حال بیم دهندۀ گریۀ آینده است. جائیکه خنده هست مرو بلکه جائی بنشین که نوحه سرائی میکنند. زیرا که این زندگی بسختی میگذرد. سپس عیسی فرمود: آیا نمیدانید که خداوند در روزگار موسی بسیاری از مردم را در مصر بصورت حیوانات وحشتناک مسخ کرد؟ زیرا آنها میخندیدند و دیگران را ریشخند میکردند. بترسید از اینکه بکسی بخندید زیرا بسبب همین خنده اشگها خواهید ریخت. این بخش نیز با اندکی تغییر از قرآن گرفته شده که میگوید: خداوند عده ای از یهودیان را که به نماز جمعه نرفته بودند، مسخ و تبدیل به میمون کرد!


به صفحۀ ۱۱۷ میرسیم که مینویسد: براستی بشما میگویم که هرگاه انسان بیچارگی خودش را بداند، پس او همیشه بالای این سرزمین گریه میکند و خود را کوچکتر از هر چیز دیگر میشمارد. هیچ سببی جز این برای گریۀ انسان نخستین و زنش نیست که صد سال پیوسته میگریستند و از خدا درخواست رحمت میکردند. زیرا آندو یقین داشتند که بواسطۀ برتری جوئیشان بکجا فرو افتادند. میدانید صد سال پیوسته گریه کردن یعنی چه؟ مسلمأ برنابا فکرش را هم نکرده بود که آنهمه اشک از کجا میاید اگر نه نمینوشت! کتاب فکاهی برنابا کم کم بجاهای خواندنیش میرسد. بد نیست که یادآور شوم آدم و حوا نه بجهت برتری جوئی بلکه بخاطر نافرمانی و خوردن میوۀ ممنوعه از بهشت اخراج شدند. برتری جوئی بر که و چه؟

صفحۀ ۱۱۸، فصل سی و پنجم: شاگردان عیسی از او میپرسند: استاد، بما بگو چگونه شیطان بسبب سرکشی فرو افتاد؟ چون ما میدانیم که او بواسطۀ نافرمانی سقوط کرد و برای اینکه او همیشه انسان را میفریفت تا مرتکب شر و بدی شود. عیسی در پاسخ گفت: چون که خداوند مشتی از خاک را آفرید، بدون اینکه کار دیگری کند، آنرا بیست و پنج هزار سال بحال خود گذارد. شیطانی که همانند کاهن و رئیس فرشتگان بود با درک بسیار خودش دریافت که خداوند بزودی از این مشت خاک یکصد و چهل و چهار هزار پیمبر و رسول خدا، رسولی که خداوند ۶۰،۰۰۰ سال پیش از هر چیز دیگر روانش را آفرید، بزودی گرفته و برمیآورد، بهمین لحاظ خشمناک شد پس فرشتگان را فریب داده گفت: بنگرید که خداوند بزودی اراده میکند که یکروزی ما باین خاک سجده کنیم. از هم اکنون بهوش باشید که ما روحیم و او شایستگی ندارد که ما این کار را بکنیم. از این رو گروه بسیاری خدای را ترک کردند. سپس شرح میدهد: آنها که خدارا دوست داشتند اورا سجده کردند و شیطان که مقاومت کرد، ناگهان هولناک و بد منظر شد و پیروانش هم زشت شدند. افاضات عیسای ساخته ذهن نویسنده در ادامه تعریف میکند که: چرا خدا شیطان و پیروانش را از بهشت بیرون کرد و شیطان هنگام خروج اجباری از بهشت، بر آن مشت خاک خدو انداخت (تف کرد) پس جبرئیل آن آب دهان را با اندکی خاک برداشت که بهمین جهت در شکم آدم نافی شد. خوانندۀ محترم، فرامرینو ( نویسنده انجیل برنابا) نمیدانست ولی امروز هر شاگرد مدرسۀ میداند که ناف محل اتصال جنین به رحم مادر و راه ارتزاق جنین است و ربطی به تف شیطان ندارد. قضاوت با شماست. آیا عیسی روح الله میتواند اینقدر کودن باشد که چنین نظریۀ خنده داری را بپذیرد و نقل کند؟

بر اساس این کتاب فکاهی وقتی خداوند شیطان را از بهشت اخراج کرد، بسراغ مشت خاکی رفت که بیست و پنج هزار سال از آفریدنش میگذشت. همان خاکی که شیطان رویش تف کرده بود که بعد ها بصورت ناف در بدن انسان ماند. بهر حال تف شیطان آنقدر قوی بود که جبرئیل هم با تمام قدرتش نتوانست آنرا پاک کند و این یادگاری شیطان تا ابدالاباد روی شکم انسانها باقی میماند!


رسیدیم به صفحۀ ۱۲۵ که فصل سی و نهم شروع میشود و از سطر پنجم ببعد نقل میکنم که میگوید: خداوند هر چیز زنده ای را آفرید. از قبیل حیواناتی که میجنبند، حیواناتی که شنا میکنند و عالم را بآنچه که در آن است آرایش نمود. پس روزی شیطان خودرا بدرهای بهشت نزدیک کرد. چون دید که اسب ها گیاه میخورند به آنها خبر داد هرگاه این خاک دارای روان گردد دچار تنگنای خواهند شد. از این جهت مصلحتشان این است که این تودۀ خاک را چنان لگدمال کنند که پس از آن شایستگی برای هیچ چیز نداشته باشد. پس اسبان برانگیخته شده شروع به تاخت و تاز کردند و بسختی بر این تودۀ خاک که در میان گلها و زنبق ها بود پایکوبی نمودند. از این رهگذر خداوند باین تودۀ خاک نجسی که آب دهان شیطان بر آن افتاده بود و جبرئیل آنرا بر گرفته بود، روان بخشید و سگ را پدید آورد پس شروع کرد به عوعوکردن و اسبان را هراسان کرد پس گریختند سپس خداوند روح خودرا بانسان بخشید در حالیکه همۀ فرشتگان سرود میخواندند. همینکه آدم بپای خود راست ایستاد نوشته ای را در فضا دید که چون خورشید میدرخشید و عبارتش این بود: لااله الاالله و محمد رسول الله. پس در این هنگام آدم دهان گشود و گفت: پروردگارا ... سپاسگزارم چونکه تفضل کردی و مرا آفریدی ولی با ناله و زاری از تو میخواهم مرا آگاه کنی که معنی این کلمات چیست «محمد رسول الله» پس خداوند پاسخ داد: آفرین بتو ای بندۀ من آدم؛ من بتو میگویم که تو نخستین انسانی هستی که آفریده شدی و این کسی را که میبینی او فرزند تو است که سالها پس از این باین جهان خواهد آمد و بزودی پیمبر من خواهد شد که همه چیز را بخاطر او آفریدم. او کسی است آنگاه که بیاید بعالم نور و روشنائی خواهد بخشید . او کسی است که روحش را ۶۰،۰۰۰ سال پیش از اینکه چیزی را بیافرینم در فروغ آسمانی جای داده شده بود. پس آدم پیش خدا زاری کرد و گفت: پروردگارا ... این نوشته را بر ناخن انگشتهای دست من نقش کن. پس خداوند آن نوشته را بر دو انگشت شست او نقش کرد. که بر ناخن شست راستش چنین بود لا اله الا الله و بر ناخن شست چپش چنین بود محمد رسول الله پس آدم نخستین این کلمات را با مهر پدری بوسید و بچشم کشید و گفت: فرخنده باد آنروزیکه تو بدنیا روی خواهی آورد. سطور بالا از روی کتاب برنابا بقلم فرامرینوی جاعل نقل شد و تصور نمیکنم حتی در قرن چهاردهم یا اوائل قرن پانزدهم که این کتاب را نوشته، سطح سواد عمومی اینقدر پائین بوده. باز هم قضاوت را بشما میسپارم و نیازی به توضیح بیشتر نمیبینم.


فصل چهلم، صفحۀ ۱۲۷، از شیطان صحبت میکند و مینویسد: همینکه شیطان این را دانست بسختی خشمناک شد. پس خودرا به در بهشت رسانید. همان جائی که نگهبان آن ماری هولناک بود. پاهائی داشت چون پای شتر و ناخنهای پایش مانند تیغ تیز بود. پس شیطان باو گفت: اجازه بده تا به بهشت درآیم. از مار انکار و از شیطان ابرام تا آنکه مار گول خورد و شیطان را در درون شکم خودش جای داد و به بهشت درآورد. و شیطان حوارا گول زد و اغوایش کرد تا میوۀ ممنوعه را بخورد و به آدم هم بدهد ... در صفحۀ بعد (۱۲۸) سطر دوازدهم ادامه میدهد: پس آنجه را که حوا پیشش آورده بود بر گرفت و خورد. همین که غذا خواست پائین برود بیاد سخن خدا افتاد. از همین لحاظ خواست که غذا را نگاه دارد و دست خودرا بر گلویش گذاشت. همان جائیکه برای همۀ انسانها نشانی است. (جالب آن است که فرامرینو برای تمام خصوصیات تشریحی بدن انسان هم توضیحی حاضر دارد).


صفحۀ بعد شرح سوال و جواب خداوند با آدم و حوا و بیرون راندن آنها از بهشت است که برای این کار خداوند شمشیر دارش میکائیل را احضار میکند و دستور میدهد که او آندو خطاکار را از بهشت بیرون کند. البته بآنها گوشزد میکند که: بدنهایتان را بکوشش وادارید و امیدتان سست نشود زیرا من فرزند شمارا بکیفیتی میفرستم که دودمان تو به آن وسیله میتوانند تسلط شیطان را از جنس بشر بردارند. برای این که من به پیامبرم که بزودی میآید همه چیز میدهم. پس خداوند نهان شد و میکائیل آندو را از بهشت بیرون راند. همین که آدم بخود آمد و توجه کرد، بالای آن در نوشته ای دید «لا اله الا الله و محمد رسول الله» پس در این موقع گریه کرد و گفت: ای فرزندم امید است که خداوند اراده کند بزودی بیائی و مارا از این بیچارگی برهانی.

از شروع این جوابیه چند بار توضیح داده ام که گریه و زاری نیز همانند قسم یاد کردن ممنوع و مذموم و ناشایست است. متاسفانه در تمام صفحات کتاب برنابا این موارد تکرار و تکرار شده است. در فصل چهل و دوم، صفحۀ ، عیسی مسیح سینه زنی و نوحه خوانی براه میاندازد و فرامرینو مینویسد: مسیح و شاگردانش با هم گریه و زاری میکنند و شاید هم بسر و روی خودشان میزنند تا بالاخره عیسی خسته میشود و اقرار میکند که «ماشیح» نیست و اضافه میکند: من خودم را همانند کسی که از او سخن میگوئید نمیشمارم برای آنکه من خود را شایستۀ آن نمیدانم که بند های چکمه یا نخهای نعلین پیغمبر خدارا که اورا «ماشیح» مینامید باز کنم که پیش از من آفریده شده و بزودی پس از من خواهد آمد و بزودی سخن حق را خواهد آورد و برای آئینش پایانی نیست.


دروغگو کم حافظه میشود، مخصوصأ اگر دروغ با بیسوادی و عدم اطلاع توأم شود، نتیجه اش مضحک خواهد شد. برنابا نمیدانست که چکمه چهار قرن بعد از میلاد مسیح اختراع شد و در زمانی که او ادعا میکند، چکمه وجود نداشت! بقیۀ خزعبلات فرامرینو (نویسنده انجیل برنابا) نیز از همین قبیل است. مثلأ در سطر بیست و پنجم صفحۀ ۱۳۲ مینویسد: آوازی را شنیدند که میگفت بخدمتگزاری که باو خرسندم بنگرید و باو گوش فرا دهید. این آیه هم یکی دیگر از جعلیات فرامرینو و تقلیدی از آیۀ اصلی است که در انجیل آمده و میگوید: این است پسر حبیب من که از او خشنودم، اورا بشنوید.


فصل چهل و سوم، صفحۀ ۱۳۳: عیسی میگوید: آنگاه که خدا خواست کاری بکند پیش از هر چیز روان رسولش را آفرید. همان رسولی که بخاطر او ارادۀ آفرینش همه چیز را کرد. تا آفریدگان بواسطۀ او سرور و برکت یابند و پیامبرش را نیز بهمۀ آفریدنش خشنود کند. همان آفریدگانی که مقدر کرده تا بندگان او باشند ... براستی بشما میگویم هر پیامبری هرگاه بیاید تنهابرای یک امت، آورندۀ نشانه رحمت خدا است. بهمین جهت است که سخنشان از آن قبیلۀ که بسوی آن فرستاده شده تجاوز نمیکند ولی رسول خدا آنگاه که بیاید خداوند چیزی باو میبخشد که بمنزلۀ انگشتری دستش میباشد برای همۀ امتهای زمین که تعلیمش را میپذیرند آورندۀ خلاص و رحمت است. این بخش ترجمه ای از قرآن است که میگوید: پیامبری بر قومی نفرستادیم مگر بزبان آن قوم. ولی در مورد عیسی مسیح حقیقی به انجیل متی باب ۲۸ آیۀ ۱۸ ببعد مراجعه میکنیم که مینویسد: پس عیسی پیش آمده بایشان خطاب کرده گفت: تمامی قدرت در آسمان و زمین بمن داده شده است. پس رفته همۀ امت ها را شاگرد سازید و ایشان را باسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید و ایشان را تعلیم دهید که همۀ اموری را که بشما حکم کرده ام حفظ کنند و اینک من تا انقضای عالم همراه شما میباشم آمین. کتاب یوحنای رسول باب سوم آیۀ شانزده مینویسد: زیرا خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که باو ایمان آورد هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد. عزیزان خواننده مسلمأ میدانید همۀ امت ها و هر که چه معنائی دارند و در قوم یا امتی محصور نیستند بلکه تمام جهانیان را در خود میگیرند. در اینجا کاری که فرامرینوی جاعل میکند همان است که ما در زبان شیرین فارسی مشت بر سندان کوبیدن میخوانیم.


در کتاب پیدایش باب ۱۶ میخوانیم: سارای به ابراهیم گفت اینک خدا مرا از زائیدن باز داشت. پس به کنیز من در آی شاید از او بنا شوم. در آن زمان رسم بود که اگر کنیز بچه دار میشد، بچه را در دامان اربابش میگذاشت و آن طفل متعلق به ارباب بود. سارای هم از این امر مستثنی نبود. در همین بخش تورات مینویسد که سارای از شوهرش خواست تا کلفتش (هاجر مصری) را بیرون کند و خدا هم به ابراهیم فرمود خواهش همسرت را انجام بده و اورا از خانه ات بران. هنگامی که هاجر در بیابان سرگردان بود فرشتۀ خداوند بر او ظاهر شد و پرسید: ای هاجر کنیز سارای، از کجا آمده ای و به کجا میروی؟ جوابداد: من از حضور خاتون خود سارای گریخته ام. فرشته باو گفت: نزد خاتون خود برگرد و زیر دست او مطیع شو. بعد هم باو گفت که فرزندی پسر بدنیا میآورد که مردی وحشی خواهد بود. دست او بضد هر کس و دست هرکس بضد او. و او اسماعیل نامیده خواهد شد زیرا خداوند تضرع هاجر را شنیده است.

با این تفاصیل آیا میتوان پذیرفت که خداوند از ابراهیم بخواهد تا فرزندی را که از کنیز همسرش دارد به قربانگاه ببرد؟ یا آنگونه که تورات میگوید فرزند پسری که او در سالهای سالخوردگی از همسرش سارای داشت و پسری بود که دوستش میداشت؟

میدانید که بخت النصر پادشاه بابل به اورشلیم حمله کرد و پس از ویرانی و غارت عده ای را باسارت ببابل برد و این اسارت قوم بنی اسرائیل بر اساس تورات چهارصد سال بطول انجامید تا آنکه در زمان پیروزی کورش کبیر بآزادی قوم انجامید که خود داستانی دیگر است. نویسندۀ کتاب برنابا در فصل هشتاد (صفحۀ ۲۰۳ از ترجمۀ آقای فهیم کرمانی) مینویسد: بخت النصر دانیال را در حالیکه کودکی دو ساله بود با حننیا، عزریا و میشائیل آنگاه که اسیر شدند عمرشان بیشتر از دو سال نبود باسیری گرفت. جالب آن است که دانیال نبی در سال دوم اسارتش خواب بخت النصر را تعبیر کرد و با این حساب وقتی که سه ساله بود طوق طلا بگردنش انداختند و دوم شخص بابل شد. آیا این نوشتۀ میتواند از جانب خدا باشد؟ خودتان قضاوت کنید.


در کتاب برنابا عیسی مسیح درس شیطان پرستی میدهد و از شیطان تعریف و تمجید میکند. در فصل هشتاد و پنج (صفحۀ ۲۱۳) عیسی به شاگردانش میگوید: شیطان آفریدۀ خدا است و هر چه را که خدا آفریده نیکو و کامل است از این رو هرکس آفریده را ناخوش بدارد آفریدگار را ناخوش دانسته است. آیا باور میکنید که عیسی درس شیطان دوستی و شیطان پرستی بدهد؟ در همین فصل آیۀ دیگری است که میگوید: کسی را که شمارا دوست نمیدارد بدوستی برنگزینید! آیا این همان عیسی است که فرمان داد برای دشمنانتان دعای خیر کنید و برکت بطلبید. و در این کتاب احمقانه دستور دشمنی و نفرت میدهد؟ عزیزان من در مسیحیت نفرت و کینه توزی جائی ندارد!


نکتۀ بسیار جالبی که در کتاب برنابا یافت میشود، تشویق به گریه و زاری و عزاداری است و در فصل صدوچهار هم میگوید: در گریستن خدا اندوه را بیشتر از اشگ ها وزن میکند و بحساب میآورد. ولی در آئین مقدس یهود و مسیحیت همه جا صحبت از شادی و شادمانی است. داود پادشاه در برابر صندوق عهد آواز میخواند و میرقصید و مزامیر را برای سالار مغنیان یعنی رئیس ارکستر سلطنتی نوشت. سلیمان پادشاه اسرائیل دستۀ موزیک مخصوصی برای هیکل مقدس درست کرد تا خداوند را با عود و سنج تسبیح بخوانند. در کتاب مکاشفۀ یوحنا آمده است که در بهشت ایمانداران به عیسی مسیح خداوندرا با صدای خوش تسبیح میخوانند و هللویا هللویا میگویند. کتاب برنابا پر از خطا و اشتباه است و این خود دلیل دیگری بر رد ادعاهای نویسنده آن است.


به مورد دیگری توجه بفرمائید: باب ششم کتاب دانیال نبی در کتاب مقدس مینویسد: داریوش مادی در حالیکه شصت و دو ساله بود سلطنت را یافت. و داریوش مصلحت دانست که صد و بیست والی بر مملکت نصب نماید تا بر تمامی مملکت باشند. و بر آنها سه وزیر که یکی از ایشان دانیال بود تا آن والیان بایشان حساب دهند و هیچ ضرری بپادشاه نرسد ... بعد شرح میدهد که: دانیال بر دیگران تفوق یافت و حسادت آنهارا بر انگیخت بطوریکه در صدد کشتن او برآمدند و با طرح توطئه ای پیش داریوش رفتند و گفتند: جمیع وزرای مملکت و رؤسا و والیان و مشیران و حاکمان با هم مشورت کرده اند که پادشاه حکمی استوار کند و قدغن بلیغی نماید که هر کسیکه تا سی روز از خدائی یا انسانی سوای تو ای پادشاه مسئلتی نماید، در چاه شیران افکنده شود. پس ای پادشاه فرمان را استوار کن و نوشته را امضا فرما تا موافق شریعت مادیان و فارسیان که منسوخ نمیشود تبدیل نگردد. بنا بر این داریوش پادشاه نوشته و فرمان را امضا نمود. اما چون دانیال دانست که نوشته امضا شده است بخانۀ خود درآمد و پنجره های بالاخانه خودرا بسمت اورشلیم باز نموده هر روز سه مرتبه زانو میزد و نزد خدای خویش دعا میکرد و تسبیح میخواند. پس آن اشخاص جمع شده دانیال را یافتند که نزد خدای خود مسئلت و تضرع مینماید. آنگاه بحضور پادشاه نزدیک شده دربارۀ فرمان پادشاه عرض کردند که ای پادشاه آیا فرمانی امضا ننمودی که هر که تا سی روز نزد خدائی یا انسانی سوای تو ای پادشاه مسئلتی نماید در چاه شیران افکنده شود. پادشاه در جواب گفت این امر موافق شریعت مادیان و فارسیان که منسوخ نمیشود، صحیح است. پس ایشان در حضور پادشاه جواب دادند و گفتند این دانیال که از اسیران یهودا میباشد بتو ای پادشاه و بفرمانیکه امضا نمودۀ اعتنا نمینماید بلکه هرروز سه مرتبه مسئلت خودرا مینماید. آنگاه پادشاه چون این سخن را شنید بر خویشتن بسیار خشمگین گردید و دل خودرا برهانیدن دانیال مشغول ساخت و تا غروب آفتاب برای استخلاص او سعی مینمود. آنگاه آن اشخاص نزد پادشاه جمع شدند و بپادشاه عرض کردند که ای پادشاه بدانکه قانون مادیان و فارسیان این است که هیچ فرمان یا حکمیکه پادشاه آنرا استوار نماید تبدیل نشود. پس پادشاه امر فرمود تا دانیال را بیاورند و اورا در چاه شیران بیندازند و پادشاه دانیال را خطاب کرده گفت خدای تو که اورا پیوسته عبادت مینمائی ترا رهائی خواهد داد. و سنگی آورده آنرا بر دهانۀ چاه نهادند و پادشاه آنرا به مهر خود و مهر امرای خود مختوم ساخت تا امر دربارۀ دانیال تبدیل نشود. آنگاه پادشاه بقصر خویش رفته شب را بروزه بسر برد و بحضور وی اسباب عیش اورا نیاوردند و خوابش از او برفت. پس پادشاه وقت طلوع فجر برخاست و بتعجیل بچاه شیران رفت و چون نزد چاه شیران رسید بآواز حزین دانیال را صدا زد و پادشاه دانیال را خطاب کرده گفت ای دانیال بندۀ خدای حی آیا خدایت که اورا پیوسته عبادت مینمائی برهانیدنت از شیران قادر بوده است. آنگاه دانیال بپادشاه جواب داد که ای پادشاه تا ابد زنده باش. خدای من فرشتۀ خودرا فرستاده دهان شیران را بست تا بمن ضرری نرسانند چونکه بحضور وی در من گناهی یافت نشد و هم در حضور تو ای پادشاه تقصیری نورزیده بودم. آنگاه پادشاه بی نهایت شادمان شده امر فرمود که دانیال را از چاه برآورند و از آنجهت که بر خدای خود توکل نموده بود در او هیچ ضرری یافت نشد. و پادشاه امر فرمود تا آن اشخاصرا که بر دانیال شکایت آورده بودند حاضر ساختند و ایشانرا با پسران و زنان ایشان در چاه شیران انداختند و هنوز بته چاه نرسیده بودند که شیران بر ایشان حمله آورده همۀ استخوانهای ایشانرا خرد کردند ...


برنابا چندین سال بعقب برمیگردد و بجای «داریوش» مینویسد «کورش». اینجا است که باید معتقدین بکتاب برنابا این معما را پاسخ بدهند. آیا تاریخ شاهنشاهی هخامنشی دروغ است؟ یا نویسندۀ کتاب برنابا از روی سفاهت داریوش و کورش را جابجا کرده است. بهتر است به صفحۀ ۱۴۹ ترجمۀ آقای فهیم کرمانی که این داستان را نقل کرده است مراجعه بفرمائید.

کتاب برنابا در فصل ۵۵ سطر ۱۸ مینویسد: شیطان ها و دور افتادگان با شیطان باندازه ای گریه میکنند که از یک چشم آنها بیشتر از آبهائیکه در اردن است آب جاری میشود!

در آیۀ ۲۰ همین فصل مینویسد: خداوند مانند دوستی که با دوستش شوخی کند پاسخ میدهد و میگوید: ای دوست عزیزم محمد! آیا گواهی بر این کار داری؟ او با احترام پاسخ میدهد: آری پروردگارم. خداوند میگوید: ای جبرئیل، برو و آنان را بخوان ...

خوانندۀ محترم، تصور نمیکنید خدائیکه حافظه اش را از دست میدهد و بدنبال بهانه ای برای شوخی و مزاح است، خدائی قلابی است؟ فصل ۵۷ (صفحۀ ۱۶۱) خداوند با صدای بلند میکائیل را میخواند و او با شمشیر خدا شیطان را با صد هزار ضربه میزند و هر ضربه ای که با آن شمشیر به شیطان میزند بگرانی ده دوزخ است.


آیۀ ۶: فرشته میکائیل بدستور خدا به بعضی صد و به پاره ای پنجاه و ببرخی بیست بگروهی ده و بدسته ای پنج ضربه میزند و همه را بهاویه میراند.


آیۀ ۱۴: پیراهن موئین مانند خورشید میدرخشد و همۀ جانورانیکه در بدن انسان است بخاطر دوستی ایکه در راه خدا داشته بصورت مروارید میگردد. آیۀ ۱۹: راستی بشما میگویم که اگر چنانچه عالم این را میدانست هر آینه پیراهن موئین را بر پیراهن ارغوانی و شپش را بر زر و روزه را بر سور ترجیح میداد.

فصل ۷۲ (صفحۀ ۱۸۷) سطر ۱۵، از قول عیسی میگوید: من آنکس که شما را آفریده نیستم (انجیل یوحنا مینویسد: همه چیز بواسطۀ او آفریده شد).اما من بویژه آمده ام تا راه را برای رسول الله که بزودی برای نجات عالم میآید آماده کنم. در صفحۀ بعد ادامه میدهد: او در روزگار شما نمی آید بلکه سالها بعد از شما میآید آنگاه که انجیل من باطل شده و چنان شود که گویا سی مومن هم یافت نشود. (این آیه هم دروغ است زیرا عیسی فرمود: بسا انبیای کذبه که بنام من خواهند آمد و بسیاری را فریب خواهند داد. و نیز فرمود: در اورشلیم بمانید تا تسلی دهنده ای که پدر بنام من میفرستد بیاید. که در روز پنطیکاست یعنی پنجاه روز بعد از قیام عیسی مسیح در اورشلیم آمد، در ضمن بد نیست بدانید که انجیل مقدس هرگز باطل نشده و بفرمودۀ عیسی مسیح تا انقضای عالم باطل نخواهد شد.)

سه سطر بعد برنابا مینویسد: براستی بشما میگویم که ماه در هنگام کودکی آرامشی باو میدهد ولی آنگاه که بزرگ شد ماه را با دستهای خودش خواهد گرفت. این بخش را نفهمیدم. بر شماست که آنرا با احادیث مرتبط کنید شاید معنای مورد نظر را بیایبد!


فصل ۷۴ صفحۀ ۱۹۱: شیطان چگونه لغزید؟ و سلیمان هم چون اندیشید همۀ آفریدگان خداوند را برای مهمانی دعوت کند لغزید! ولی آنگاه که ماهی همۀ آنچه را که آماده کرده بود خورد، لغزش اورا اصلاح کرد! دو سطری که ذکر شد یکی دیگر از دلایلی است که نشان میدهد این کتاب بعد از اسلام نوشته شده است زیرا: افسانۀ میهمانی سلیمان و ماهی عظیم الجثۀ که همۀ غذا ها را بالا کشید و هنوز (دو قورت و نیم)ش باقی مانده بود یکی از احادیث اسلامی است و در کتب مقدسۀ یهودی و مسیحی ذکری از آن نیست!


فصل ۹۵ صفحۀ ۲۳۴ آیۀ ۱۹ از قول عیسی مسیح میگوید: من بشری هستم که بر زمین راه میرود و فانی میشود. من دارای آغاز بوده و بزودی انجام هم خواهم داشت. (کذا). این دو آیه دروغ و کذب محض است.آیۀ اول ترجمه از عربی و گفتۀ پیامبر اسلام است که گفت: انا بشری مثلکم. بر اساس اناجیل مقدس، تاریخ روم قدیم، تاریخ سنای روم، تاریخ قدیم یهود و شهادتهای بزرگان عیسی مسیح فانی نبود بلکه از مردگان نیز قیام کرد. بر طبق نوشتۀ قرآن نیز مسیح فانی نبود و زنده بآسمان بالا برده شد. بنا بر این برنابا یا احمق بوده و یا دروغگو و کم حافظه!


فصل ۹۶، صفحۀ ۲۳۵ عیسی میگوید: من عیسی پسر مریم از نسل داود، بشری هستم در معرض مرگ و از خدا میترسد. در آیۀ ۵ همین فصل عیسی ادامه میدهد: من او نیستم، زیرا او پیش از من آفریده شده و پس از من خواهد آمد. در اناجیل از عیسی نقل شده که فرمود: هرکه مرا دید پدر را دیده است و در مورد آنکه پس از او خواهد آمد، فرمود:در آن زمان اگر کسی بشما گوید مسیح اینجاست یا مسیح آنجاست باور نکنید. زیرا مسیحان کاذب خواهند آمد و بسیاری را گمراه خواهند کرد.


فصل بعد(۹۷) مینویسد: کاهن باو گفت نام ماشیح چیست و نشانه ای که آمدن اورا اعلام میکند،کدام است؟

عیسی پاسخ داد: نام او شگفت است زیرا خداوند آنگاه که روانش را آفرید اورا در فروغی آسمانی گذاشت. خداوند فرمود: ای محمد(ص) شکیبائی پیشه گیر زیرا من میخواهم بهشت و گروه زیادی از آفریدگان که آنها را بتو میبخشم، بخاطر تو بیافرینم. کسانی که تورا خجسته دانند خجسته باشند و کسانیکه نفرینت کنند، نفرین شوند. و آنگاه که تورا بجهان میفرستم تورا برای نجات پیمبر خود میگردانم و سخن تو راست خواهد بود تا آنجا که آسمان و زمین سست میشود ولی ایمان تو هیچگاه سست نخواهد شد.و نام خجستۀ او محمد است. در این هنگام ملت صدای خودرا بلند کرده و میگفتند: خداوندا پیامبرت را برای ما بفرست. ای محمد زود برای نجات جهان شتابان روی آر! در این تعریف برنابا از دو منبع دزدی کرده. اول انجیل و گفتۀ عیسی مسیح است که گفت: تا آسمان و زمین زائل نشود، نقطه یا همزه ای از تورات هرگز زائل نخواهد شد و در قسمت دوم ترجمه عجل الله تعالی فرجه بزبان فارسی است. باید از خدا بپرسیم چرا بیک نفر همچون عیسی قدرت هزاران معجزه دادی؟ جالب آنجا است که فرامرینوی دروغگو با تمام کوششی که در رد مسیحیت دارد، هنوز نمیتواند معجزات اورا نفی کند!


در فصل ۹۹ مینویسد: مجلس شیوخ با یهودیها دلسوزی کرد و غدغن کرد که هیچکس نباید عیسی ناصری پیامبر یهود را خدا یا پسر خدا بخواند وگرنه کشته خواهد شد. پس آن فرمان را بر صفحۀ مس نقش بستند و در هیکل آویختند ... آن صفحۀ مسین چه شد؟ چرا در هیچ کتاب، سند و یا نوشته ای از آن یاد نشده است؟ عیسی مسیح در پاسخ پیروان یحیی تعمید دهنده که از او پرسیدند باید منتظر دیگری باشند یا او همان است که میبایست بیاید، فرمود: بروید و آنچه میبینید و میشنوید به یحیی بازگو کنید که کوران بینا میشوند، لنگان راه میروند، جذامیان پاک میگردند، کران شنوا میشوند، مردگان زنده میگردند و به فقیران بشارت داده میشود (متی، باب ۱۱) که همه اینکارها و معجزات علایم و نشانه هایی بودند که طبق کتب مقدس یهود فقط از ماشیح موعود اسرائیل برمیامد.

فکر میکنم فرامرینو تصور نمیکردکه چند منبع مختلف مثل سنای روم و چند مورخ همزمان با عیسی که یکی از آنها یهودی متعصب و فریسی بود، افسانۀ مهم لوحۀ مسین را از قلم انداخته باشند. بنا بر این اینهم یکی از مواردی است که او باید پاسخگویش باشد. زیرا صفحۀ مسین و آویخته در هیکل هرگز وجود نداشته و زائیدۀ رویاهای مذبوحانۀ فرامرینو است.


فصل صد و پنجم: عیسای کاذبِ ساخته ذهن برنابا اظهار فضل میکند و میگوید: بشما میگویم که شمارۀ آسمان ها نه تا است و پاره ای از آنها از پارۀ دیگر دورند. همانطور که نخستین آسمان از زمین باندازۀ مسافرت پانصد سال دور است. بنابراین زمین از بالاترین آسمانها باندازۀ راه روی چهارهزار و پانصد سال دور است!

آنطور که قبلأ یادآورشدم و طی چند برنامۀ مفصل تلویزیونی نیز شرح دادم، برنابا یا راهب اخراجی فرامرینوی کذاب کتب «کمدی الهی» دانته آلیگری را خوانده بود و ایدۀ طبقات آسمان و زمین و همینطور طبقات جهنم را از آن کتب و نیز داستان معراج پیامبر اسلام گرفته است. (بعنوان جملۀ معترضه باید شرح بدهم که دانته آلیگری تم اصلی کمدی الهی را از ابن عربی و او نیز از کتاب پارسی ارداویراف‌ نامه که داستانی در شرح بهشت و دوزخ در آئین مزدیسنی است اخذ کرده اند). بر خلاف نظر بسیاری، مسیحیت فقط از معنویات و محبت خدا صحبت میکند.

با هم نوشتۀ برنابا را بررسی میکنیم: او مینویسد: آسمان اول باندازۀ پانصد سال راه رفتن از زمین فاصله دارد. با در نظر گرفتن سرعت متوسط پیاده روی، مثلأ پنج کیلومتر در ساعت، اگر شخصی بدون توقف روزی دوازده ساعت راه برود هر روز پنج ضرب در دوازده یعنی شصت کیلومتر راه میرود. و در یک ماه بیست و یکهزار و ششصد و در پانصد سال ده میلیون و هشتصد هزار کیلومتر را میپیماید که فاصلۀ زمین تا آولین آسمان است! محاسبه را آسانتر میکنیم چون برنابا فاصلۀ زمین تا بالاترین آسمان را هم داده است که چهار هزار و پانصد سال پیاده روی است. ملاحظه میکنید که دنیای برنابا خیلی کوچک و احمقانه بوده است. زیرا امروز که فواصل کیهانی را با ساعت و سال نوری اندازه میگیرند، با محاسبه ای ساده روی سرعت سیر نور که سیصد هزار کیلومتر در ثانیه است، فاصلۀ زمین تا اولین آسمان ابداعی فرامرینو برابر با یکساعت نوری میشود! آیا میتوان باور کرد که عیسی مسیح صاحب آنهمه معجزات اینقدر نادان و احمق باشد؟

بدنیست بدانید که چندی قبل تلسکوپ هابل از ستاره ای دوردست عکس گرفت که سیزده بیلیون سال نوری با زمین ما فاصله دارد. یعنی اگر سیزده بیلیون سال قبل منهدم شده و از بین رفته باشد، ما هنوز نور آنرا میبینیم! چرا راه دور برویم، نزدیک ترین کهکشان به کهکشان راه شیری ما که زمین هم جزئی از آن است، آندرومدا نام دارد که حدود ۲.۵ میلیون سال نوری با ما فاصله دارد!


فصل یکصد و دوازده، صفحۀ ۲۶۵ آیۀ ۸ مینویسد: عیسی فرمود ای برنابا مرا تصدیق کن که من نمیتوانم آن اندازه ای که میباید، بگریم. اگر چنانچه مردم مرا خدا نمیخواندند هر آینه چنان خدارا مینمایاندم که در بهشت نمایانده میشود و آنگاه از ترس روز جزا در امان میشدم. ولی خدا میداند که من بیزارم زیرا هیچ بدل من نگذشته که خودرا بیش از بندۀ بینوائی بشمار آرم. بلکه بتو میگویم اگر چنانچه مرا خدا نخوانده بودند، آنگاه که از این جهان برمیگشتم یکسره به بهشت برده میشدم ولی هم اکنون تا روز کیفرداد به آنجا نمیروم. اکنون میبینی که من چگونه سزاوار گریه کردنم. پس ای برنابا بدان که ... بزودی یکی از شاگردانم مرا به سی قطعه پول خواهد فروخت بنابراین من براستی میدانم آن کس که مرا بفروشد بنام من کشته خواهد شد. زیرا خداوند مرا بزودی از زمین بالا خواهد برد و بزودی چهرۀ خیانتکار را باندازه ای تغییر میدهد که همه پندارند، او منم و با این حال آنگاه که به بدترین مرگی بمیرد ننگ مردن او روزگار زیادی برای من خواهد ماند (این عقیده ای اسلامی است). ولی آنگاه که محمد پیمبر پاک خدا بیاید این ننگ را از من برمیدارد و خداوند این کار را خواهد کرد زیرا من بحقیقت مسیا که این پاداش را بمن خواهد داد اعتراف کرده ام. یعنی من شناخته میشوم که زنده ام و از ننگ این مردن بیزارم ...آنگاه که این مصیبت بمادرم روی آورد، حقیقت مطلب را باو بگو! تا تسلیت یابد.


سطور بالا که بدقت از روی ترجمۀ آقای فهیم کرمانی نقل شد کاملا بی پایه و دروغ است زیرا:

۱- هنگامی که عیسی وارد اورشلیم شد، مردم با فریادهای شادی از او استقبال کردند و فریاد میزدند متبارک باد آنکه بنام خداوند میآید. فریسیان از عیسی خواستند آنها را ساکت کند و او فرمود: اگر اینها ساکت شوند، سنگها بصدا در میآیند. در اینجا باید جمله ای را که سرباز رومی در پای صلیب عیسی بر زبان آورد تکرار کنم که «او براستی پسر خدا بود». جالب آنجاست که برنابا هم این مطلب را ذکر کرده، منتهی در صفحۀ ۴۱۶ کتابش مینویسد: همۀ سنگهای اورشلیم با صدای بلند فریاد زدند فرخنده باد آنکس که بنام پروردگار خدا بسوی ما میآید. که ادعائی بیمعنی است.

۲-عیسی مسیح در پاسخ فیلیپس که از او خواست تا پدر را باو بنمایاند، فرمود: ای فیلیپس، در این مدت با شما بوده ام، آیا مرا نشناخته ای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است. پس چگونه تو میگوئی پدر را بما نشان ده؟ آیا باور نمیکنی که من در پدر هستم و پدر در من است؟ (یوحنا ۱۴ آیات ۹ و ۱۰)

۳- عیسی مسیح هرگز گریه، عزاداری و توی سر زدن را تشویق و ترغیب نمیکند. بر عکس آنطور که قبلأ نوشتم، مسیحیت پر از شادی و شادمانی است.

۴- خدائی که در مسیحیت میشناسیم و اورا «پدر» میخوانیم گریمور، دروغگو، مکار، قهار، دیرباور، حیله گر، کم حافظه و بالاخره احمق نیست. عیسی مسیح در معرفی «پدر» میگوید: کیست از شما که پدر باشد و پسرش از او نان خواهد سنگی باو بدهد یا اگر ماهی خواهد بعوض ماهی ماری بدو بخشد یا اگر تخم مرغی خواهد عقربی بدو عطا کند. پس اگر شما با آنکه شریر هستید میدانید چیز های نیکو را باولاد خود باید داد، چند مرتبه زیادتر پدر شما روح القدس را خواهد داد بهر که از او سوال کند.

۵- عیسی بارها فرمود برای آن آمده تا هر که باو ایمان آورد هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد. او در پاسخ رئیس کهنه که اورا قسم داد و پرسید آیا تو پسر خدا هستی؟ جواب مثبت داد و اضافه کرد: بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوت نشسته و بر ابر های آسمان میآید.

۶- عیسی فرمود: مواظب انبیای کذبه باشید که گرگ در لباس میش هستند و بنام من آمده بسیاری را گمراه خواهند کرد.

۷- در کتاب مقدس تورات و کتب انبیای بنی اسرائیل بیشتر از سیصد و پنجاه پیشگوئی در بارۀ عیسی مسیح ذکر شده که همۀ آنها در زندگی زمینی او بانجام رسید.

۸- فقط چند کلمه از نوشته های برنابا عین حقیقت است که مینویسد عیسی مسیح زنده است.

۹- در زمان عیسی مسیح شاگردی بنام برنابا نبود که عیسی با او صحبت کرده باشد. اولین جائی که در عهد جدید از برنابا نامبرده شده، کتاب اعمال رسولان است که در باب چهارم، آیۀ سی و شش مینویسد: و یوسف که رسولان اورا برنابا یعنی «ابن الوعظ» لقب دادند مردی از سبط لاوی و از طائفۀ قبرسی زمینی را که فروخته و قیمت آنرا آورد و پیش قدمهای رسولان گذارد.


فصل صد و بیست و یکم، صفحۀ ۲۸۱ بخش سوم مینویسد: زیرا خداوند بهر انسانی دو فرشتۀ نویسنده داده. که یکی برای نوشتن کارهای خوبی که انجام میدهد و یکی برای کارهای شر. پس هرگاه انسان بخواهد برحمت برسد، باید سخن خودرا با دقیقترین چیزی که زر را میسنجند، بسنجد. این عقیده نه در کتب عهد عتیق و نه در عهد جدید آمده و اعتقادی اسلامی و یکی از احادیث معتبر است که میگوید یک فرشته بر شانۀ راست کارهای صواب را یادداشت میکند و دیگری که بر شانۀ چپ نشسته است مسئول نوشتن اعمال ناصواب است و این خود یکی دیگر از دلائلی است که مسلم میدارد این کتاب بعد از اسلام نوشته شده است.


فصل صد و بیست و چهارم، صفحۀ ۲۸۶: عیسی فرمود هر چه با کتاب موسی تطبیق کند همان حق است پس آنرا بپذیر. زیرا چون خدا یکی است حق هم یکی است. پس نتیجه این میشود که تعلیم یکی و معنی تعلیم هم یکی است. پس در اینصورت ایمان هم یکی است. براستی بشما میگویم اگر حق از کتاب موسی محو نشده بود، هر آینه خداوند به پدرمان داود کتاب دومی نمیداد. اگر کتاب داود تباه نشده بود، خداوند انجیلش را بمن نمیفرستاد. زیرا پروردگار خدای ما دگرگون نمیشود و برای همۀ بشر یک رسالت را بیان کرده. پس آنگاه که پیامبر خدا بیاید، میآید تا هرچه را که بدکاران از کتاب مرا تباه و آلوده کرده اند، پاک کند...


در پاسخ برنابا او و پیروانش باید بدانند که: حق از کتاب موسی محو نشده و بفرمودۀ عیسی مسیح تا انقضای عالم نیز محو نخواهد شد. اسلام هم میپذیرد که خداوند از کلام خودش حفاظت میکند و بشر خاکی قادر بتحریف و انحراف حق نیست. و از این رو است که یهودیان و مسیحیان را «اهل کتاب» مینامد که دلیلی بر شناسائی و ارزش نهادن به کتب آنهاست. خداوند بداود هم کتاب دومی نداد. مزامیر شامل موضوعات مختلفی است از جمله بیان رنجها، درخواست کمک، اعلام توکل به خداوند و پیروزی در او، بخشهایی از تاریخ قوم اسرائیل و حمد و ستایش خدا. کتاب مزامیر هزاران سال است که سرودهای عبادتی یهودیان و مسیحیان است. پس مطالبی نبودند که بگفتۀ فرامرینو: و آنها که بعد از او ادعای پیغمبری و خدائی و بالاتر از خدائی کردند، تباه شود! میرسیم به عیسی مسیح که اصلأ کتابی نداشت! و اینکه نوشته شده که چون کتاب داود تباه شد خداوند انجیلش را به عیسی داد، تهمتی احمقانه و ناشی از عدم اطلاع و بیسوادی است. زیرا اناجیل مقدس بیوگرافی و شرح معجزات و دعوت بایمان به ماشیح موعودی است که امروز هم زنده است و بدست راست خدای پدر نشسته است و از آنجا خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری نماید. در ضمن بد نیست بدانید که کتب مقدسه را نمیتوان تباه و آلوده کرد. اسنادی که از غار کومران در نزدیکی اورشلیم بدست آمده که در طی سده‌های سوم تا دوم پیش از میلاد عیسی مسیح به نگارش درآمده‌اند، نشان میدهد که در تمام اصول اعتقادی یهود با نوشتارهای مقدسی که امروز در دست داریم یکی است. عیسی مسیح فرمود: آسمان و زمین زائل میشود ولی نقطه یا همزه ای از تورات کم نمیشود تا همه بکمال برسد.


در اینجا صحبتی دارم با برادران مسلمان و بهائی که دو دستی به کتاب برنابا چسبیده اند و آنرا حقیقی میدانند. عزیزان من، اگر واقعأ ایمان دارید که این کتاب انجیل حقیقی است، یکبار دیگر با دقت قضاوت کنید که: برنابا مینویسد: تورات موسی تحریف شد ... خدا کتاب داود را داد کتاب داود تحریف و تباه شد، خداوند انجیل را به عیسی داد انجیل عیسی تباه شد ...خدا کتاب برنابا را داد که بعقیدۀ شما تحریف نشده و هنوز هم معتبر است. ممکن است بفرمائید چه لزومی بآمدن پیامبر اسلام و عرضۀ قرآن و یا ظهور پی در پی دیگر مدعیان پیغمبری و خدائی و ...بود؟ بگفتۀ برنابا خداوند برای همۀ بشر یک رسالت را بیان کرده که هرگز دگرگون نمیشود و آن رسالت هم (البته بقول شما) در انجیل برنابا ذکر شده است. کمی فکر کنید!


فصل صد و بیست و ششم، صفحۀ ۲۹۰، عیسی از شاگردانش پرسید: «دربارۀ من چه میگویند؟ شاگردان در پاسخ گفتند: میگویند خدا یکی است و تو هم پیامبر خدا هستی. متأسفم بنویسم که اینهم یکی دیگر از صد ها دروغ فرامرینو است. با هم به انجیل متی باب شانزدهم از آیۀ ۱۳ مراجعه میکنیم که مینویسد: عیسی از شاگردان خود پرسیده گفت مردم مرا که پسر انسانم چه شخصی میگویند؟ گفتند بعضی یحیی تعمید دهنده و بعضی الیاس و بعضی ارمیا یا یکی دیگر از انبیاء. ایشان را گفت: شما مرا که میدانید؟ شمعون پطرس گفت: توئی مسیح پسر خدای زنده. عیسی در جواب وی گفت: خوشا بحال تو ای شمعون ابن یونا. زیرا جسم و خون این را بر تو کشف نکرده بلکه پدر من که در آسمان است ... آنگاه شاگردان خودرا غدغن فرمود که بهیچ کس نگویند که او مسیح است».


فصل صد و سی ام،صفحۀ ۲۹۸: عیسی فرمود: مردی دو بدهکار داشت. یکی از آندو پنجاه و دیگری پانصد درهم بدهکار بودند. چون هیچکدام چیزی نداشتند بپردازند، بستانکار ترحم کرده و از بدهی هردو گذشت. پس کدام یک از این دو نفر بستانکار را بیشتر دوست دارند؟ شمعون در جواب گفت: همان بدهکاری که بدهیش سنگین تر بود که بستانکار از آن گذشت. این جملات در مورد برنابا هم صدق میکند. زیرا عقیده ای که او ابراز کرده همان مرامی است که گرگوری راسپوتین تبلیغ میکرد و میگفت: برای درک عظمت بخشش خداوند، باید بیشتر و بیشتر گناه کنیم. زیرا اگر گناه نکنیم خداوند چه چیزی را ببخشد؟ شاید هم راسپوتین صاحب روح فرامرینو بود که از جهنم بازگشته بود تا این اندیشۀ بیشرمانه را مجددأ رواج دهد. در صفحات آتی بیشتر دربارۀ اشتراک عقیدۀ برنابا با گرگوری راسپوتین صحبت میشود.

فصل صد و سی و یکم، صفحۀ ۲۹۹، آیۀ ۶ مینویسد: در این هنگام عیسی فرمود: ای یوحنا! چگونه با کافران نان خوردی؟ خدا تورا بیامرزد. چنین جملۀ مزورانه ای هرگز به عیسی مسیح که با جذامیها، سامریها و باجگیران غذا میخورد، نمیچسبد. انجیل متی باب ۹ آیۀ ۱۰ ببعد مینویسد: «و واقع شد چون او در خانه بغذا نشسته بود که جمعی از باجگیران و گناهکاران آمده با عیسی و شاگردانش بنشستند. و فریسیان چون دیدند بشاگردان او گفتند: چرا استاد شما با باجگیران و گناهکاران غذا میخورد؟ عیسی چون شنید گفت: نه تندرستان بلکه مریضان احتیاج به طبیب دارند». چگونه ممکن است شخصی با چنان طرز تفکری یوحنا را از اینکه بر سفرۀ هیرودیس با گناهکاران غذا خورده است سرزنش کند؟ اتفاقأ از آنجا که دروغگو کم حافظه هم میشود، برنابا در هفده آیه بعد در همان فصل در آیه ۲۳ مینویسد: عیسی فرمود: ای یوحنا! بخدا سوگند تو که با هیرودیس هم سفره شدی اشتباه نکردی زیرا تو این کار را با تدبیر خدا کردی. از دو حال خارج نیست. یا عیسی مسیح احمق بود و حافظۀ درستی نداشت و یا خودش هم نمیدانست چه میگوید و شق سوم آنکه برنابا شیادی دروغگو و کم حافظه بود.


فصل صد و سی و پنج: از این فصل تا چهار فصل بعد از آن بخشی شنیدنی و خواندنی از کتاب برنابا را پیش رو داریم که با هم مطالعه میکنیم تا ببینیم این نوشته میتواند از جانب خدا باشد یا نه؟ در شروع این فصل پطرس از عیسی میپرسد: استاد بما بگو هلاک شدگان چگونه شکنجه میشوند؟ و تا چه ّحد در دوزخ میمانند؟ تا آدمی از گناه بگریزد! و عیسی پاسخ میدهد: ای پطرس دوزخ همان یکی است و در عین حال هفت طبقه دارد که هر یک از این طبقات پائین تر از دیگری است. پس همانطور که گناه هفت نوع دارد! چون شیطان آنرا مانند درهای هفتگانۀ دوزخ پدید آورده، همچنین در دوزخ هفت نوع شکنجه دیده میشود: متکبرین پس از چشیدن شکنجه های بالای سر به زیرینترین طبقۀ جهنم رانده میشوند و شیاطین اورا چنان پایمال میکنند که هنگام ساختن شراب انگور را و آلت ریشخند شیاطین میشود. آن حسودی که بخاطر رستگاری نزدیکان خود عصبانی میشود و از رنجهای آنان خوشحال و درخشنده رخسار، به طبقۀ ششم جهنم میفتد که در آنجا نیشهای بسیاری از اژدهاهای دوزخ اورا میگزد! و چنین به پندارش میرسد که همۀ چیزهائیکه در دوزخند برای درد و شکنجه های او خوشحالی میکنند و تأسف میخورند که چرا بطبقۀ هفتم فرو نیفتاده است. این از داد خدا است که آن خوشحالی را بخیال حسود بدبخت میآورد تا اورا بیشتر بچزاند! حریص و آزمند به طبقۀ پنجم دوزخ فرو میافتد که پر از بینوائی و ذلت است. در آنجا شیاطین مختارند تا برای زیاد کردن رنج و شکنجه اش هر طور که بخواهند او را آزار بدهند

طبقۀ چهارم جایگاه شهوت رانان است. همان جائی میباشند که کسانیکه راه خدای را که به آنها داده بود و دگرگونش کردند مانند گندمی که با پشکل سوختۀ شیطان پخته شده باشد، میباشند. در آنجا اژدهاهای دوزخی بگردنشان میپیچد. اما کسانیکه با زنان بدکار زنا کرده اند همۀ کردار پلیدی که در آنها بوده به همبستری با دیو زنان دوزخی که بصورت زنان هستند بر میگردد. موهای اینها از اژدهاها و چشمشان گوگرد شعله ور است. دهانشان زهرناک و زبانشان تلخ است. بدنشان از هرسو با چنگک ها احاطه شده چنگکهائیکه بوسیلۀ سرنیزه ها دندانه دار شده و همانند چنگک هائی است که ماهیان نادان و گیج بوسیلۀ آن بدام میافتند. چنگالهایشان مانند چنگال عقاب و ناخنهایشان مانند تیغ است و طبیعت عضو تناسلیشان هم آتش میباشد. پس شهوت رانان بر تختهای اخگر جهنم که تختگاه آنها است، با چنین افرادی هم آغوش خواهند شد.

طبقۀ سوم مال تنبل هائی است که بکار نمی پردازند و پاهایشان با اژدرهای دوزخ بسته شده است. پشت سر او شیطانهائی هستند که اورا بجلو رانده و در حالیکه زیر بار سنگین است بزمینش میاندازند.

طبقۀ دوم مخصوص شکمپرستان است. در آنجا هیچ چیزی جز کژدمهای مار صفت و اژدهاهای مار مانندی که شکنجه های دردناک میدهند، یافت نمیشود تا بخورند. شیاطین برایشان خوردنیهای خوشمزه پیشکش میکنند ولی چون دست و پایشان با زنجیر آتشی بسته است، همینکه غذائی بر ایشان آشکار شود نمیتوانند دستی بآن غذا دراز کنند. دردناکتر از این آنکه همین کژدمهائی را که میخورد شکم اورا میبلعند و نمیتوانند بزودی بیرون آیند. پس ماتحت شکم پرست را پاره پاره میکنند و آنگاه که پلید و ناپاک بیرون آیند، بار دیگر آنها را میخورد.

افراد آتشین خو و عصبانی بطبقۀ اول دوزخ می افتند. جائی که شیاطین و دیگر نفرین شدگانیکه جایشان از او پائین تر است اورا زبون و خوار میدانند. پس اورا زیر لگد انداخته و میزنند و پاهای خودرا بر گردنش میگذارند. با این وصف چون دست و پایشان بسته است نمیتوانند از خودشان دفاع کنند. و با اینکه دیگران باو فحش میدهند و توهین میکنند، نمیتواند خشم خودرا آشکار کند. زیرا زبانش به چنگکی مانند چنگک قصابان بسته شده است.


دوست خواننده، برنابا یا راهب اخراجی فرامرینو از طبقات جهنمی که دانته آلیگری در کتاب «کمدی الهی» ذکر کرده الهام گرفته است. آن عیسی مسیحی که برای دشمنانش دعا میکرد و به پیروانش فرمود تا برای دشمنان خود برکت بطلبند و دعای خیر کنند، نمیتواند اینچنین سنگدل و سفاک باشد و در مخیلۀ بیمارش آنگونه شکنجه هائی را ابداع کند که در کتاب برنابا ذکر شد. گذشته از این توجه بفرمائید که مسیحیت هرگز از امور جنسی و شهوانی صحبت نکرده و وعدۀ پاداش جنسی نیز نداده است.و در اناجیل از اژدها، پشکل سوختۀ شیطان و پاره پاره کردن ماتحت شکم پرستان و لغات مستهجن دیگری از این قبیل، یافت نمیشود. از این رو توجه شمارا بکتاب کمدی الهی دانته که منبع الهام برنابا است و با حذف چند صفحه بزبان فارسی ترجمه شده است، جلب میکنم.


فصل صد و سی و ششم، صفحۀ ۳۱۰ سطر هفتم مینویسد: شکنجۀ مومنان (در جهنم) پایان پذیر است. شاگردان همینکه این را شنیدند، هراسناک شده گفتند: مگر مومنان هم بجهنم میروند؟ عیسی پاسخ داد: بطور حتم همه میباید بدوزخ بروند، هر که باشد. جز اینکه در این حرفی نیست که پاکان و پیمبران بآنجا میروند تا از نزدیک بنگرند، نه اینکه عذابی یچشند. ولی نیکان جز هراس رنجی نمیبینند. چه بگویم؟ همین اندازه بشما میگویم که پیمبر خدا هم برای اینکه داد خدارا ببیند، بآنجا میرود ...چند سطر بعد: آنگاه که پیمبر خدا وارد جهنم میشود شیاطین بولوله میافتند و زیر آتش پنهان میشوند و میگویند: بگریزید که دشمنمان آمد ... آما آنچه ویژۀ مومنانی است که دارای هفتاد و دو درجه هستند ... پس همگی در دوزخ هفتاد هزار سال میمانند! پس از گذشت اینمدت جبرئیل فرشته بدوزخ میآید و صدای آنها را میشنود که میگویند: ای محمد! کجا است آن وعده ای که بما دادی؟ که هر که بدین من باشد در دوزخ جاوید نمیماند؟ آنگاه فرشتۀ خدا به بهشت برگشته و پس از آنکه با احترام نزدیک پیمبر خدا میشود، آنچه را که شنیده بازگو مینماید. آنگاه پیمبر خدا به سخن درآمده میفرماید: پروردگارا! خداوندا! پیمان خودرا با من بنده ات بیاد آر که «کسانیکه دین مرا پذیرفته اند برای همیشه در جهنم نمیمانند. خداوند پاسخ میدهد: دوست من! هر چه میخواهی بخواه! زیرا هر چه بخواهی بتو میبخشم. آنگاه پیمبر میگوید: پروردگارا! گروهی از مومنان هفتاد هزار سال است در جهنم هستند. پروردگارا! پس رحمتت کجا است؟ پروردگارا! در پیشگاه تو زاری میکنم که اینان را از شکنجه های تلخ آزاد فرمائی.

در این هنگام خداوند بچهار فرشتۀ برگزیدۀ خود فرمان میدهد بدوزخ رفته تا کسانی را که بر آئین پیمبرش هستند بیرون کرده به بهشت بکشانند. و این همان فرمانی است که بزودی انجامش میدهند. از نهایت سودمندی آئین پیمبر خدا این است که هر کس باو گرویده باشد پس از شکنجه ایکه از آن سخن راندم به بهشت میرود، گر چه کردار نیکی هم انجام نداده باشد، چه او در آئین اسلام مرده است!


بر اساس این نوشتۀ کودکانه: خدا خوابش میبرد و یادش رفته که قرار است ایماندارانش را به بهشت ببرد و از روی سهل انگاری و فراموشی، آنها را بمدت هفتادهزار سال دچار رنج و عذاب و بدبختی میکند. آیا باور کردنی است که خدا خوابش ببرد؟ عیسی مسیح باید خیلی ساده و نادان، پر از عقده و سفاک باشد که چنین شرحی از دوزخ بدهد. زیرا برای شخصی که مبشر دوستی و برادری و خدای عشق و محبت بود چنین گفتاری جز تفسیری احمقانه و کودکانه از جهنم نیست. و حتی مدت زمانی که برنابا ادعا میکند، یعنی هفتاد هزار سال عذاب جهنمی برای مومنین نموداری از سیاهی درون او و دور از عدالت و رحمت خدا است. از طرف دیگر مینویسد: مومنی که در آئین اسلام مرده باشد، اگر کردار نیکی هم انجام نداده باشد، به بهشت میرود. با این ترتیب چه تفاوتی بین نکوکاران و تبهکاران است؟

در فصل صد و هفتاد و دو عیسی مسیح شرط بندی میکند. سطر هشتم صفحۀ ۳۴۳ مینویسد: عیسی گفت اگر آنطور که میگوئید خدایانتان بر همه چیز توانایند من پوزش میخواهم و هم اکنون آنها را میپرستم! ... بنا بر این از خدایان خود بخواهید که یک مگس ناچیز بیافرینند تا من آنها را پرستش کنم.

دو سطر بعد ادامه میدهد: منکرین خواستند دستشان را بسوی او دراز کنند و اورا بگیرند. آنگاه عیسی فرمود ادونای صبایوت» پس لشگریان چنان از هیکل غلطان شدند که انسان چلیکهای شسته را برای اینکه در آنها شراب بریزد، میغلطاند. گاهی سر خود را بزمین میکوبیدند و گاهی پاهای خود را ... پس لرزان و شتابان گریختند و دیگر به سرزمین یهودیه باز نگشتند. خوانندۀ محترم، آیا چنین ادعا و گفتاری احمقانه نیست؟ قضاوت با شما است.


فصل صد و پنجاه و سه، صفحۀ ۳۴۴، سطر چهارم: عیسی فرمود: خدای ما فرمان داده است که بنزدیکان

خود دستبرد نزنیم! (مفهوم مخالفش آن است که میتوانیم بدیگران دستبرد بزنیم. آیا عیسی مسیح دزد بود و دستور راهزنی میداد؟) بهمین بسنده میکنم و به صفحۀ ۳۴۷ میرسیم که یکبار دیگر برنابای کذاب در سطر چهارده مینویسد: اگر انسان گناه نمیکرد نه من، و نه تو رحمت و نیکی خدارا نمیدانستیم. اگر خدا انسان را ناتوان بر گناه آفریده بود در این باره با خدا همانند میشد. ملاحظه میکنید که فرامرینو در هر قدمی سعی بر آن دارد تا گفته های غلط راسپوتین و نیز شیطان پرستان قرن چهاردهم را تشویق و ترغیب کند. جالب آنجا است که بر طبق کتاب پیدایش، باب سوم آیۀ دو ببعد، هنگامی که شیطان سعی در اغوای ّحوا داشت و او مقاومت میکرد، شیطان همین جمله را ادا کرد و به ّحوا گفت:هر آینه نخواهی مرد و خدا میداند در روزیکه میوۀ ممنوعه را بخوری چشمان تو باز میشود ومانند خدا عارف نیک و بد خواهی شد.

در کتاب برنابا چندین بار کلمات نماز سحر، نماز نیمروز، نماز مغرب، نماز عشا و نماز ... ذکر شده است که ربطی به مسیحیت ندارد و مختص اسلام است. چند بار تذکر داده ام که در مسیحیت نماز نیست بلکه دعا است و دعا درد دل و راز و نیاز با خدا است که تابع زبانی خاص و یا زمانی از قبل تعیین شده نیست. و هر کس در هر زمانی و بهر زبانی که بخواهد میتواند بدرگاه آفریننده اش دعا کند.


فصل صد و شصت و هفتم، صفحۀ ۳۷۱ سطر سوم مینویسد: عیسی گفت: مرا تصدیق کنید آنگاه که خداوند مرا برگزید تا بسوی خاندان اسرائیل بفرستد کتابی که همانند آینه صاف و درخشان بود بمن داد. آن کتاب چنان بر قلب فرود آمد که هر چه میگویم از آن کتاب سر چشمه میگیرد. آنگاه که صدور این کتاب از دهان من بپایان برسد، از این جهان صعود میکنم. شاید فرامرینوی نادان نمیدانسته که عیسی مسیح کتابی نیاورد و دستوری جز «محبت کامل» به خدا و خلق خدا نداد و فرمود: نیامده ام تا تورات و صحف انبیا را باطل کنم بلکه تا بانجام برسانم. آسمان و زمین زائل میشود ولی همزه یا نقطه ای از تورات کم نخواهد شد. عزیزان من، اگر شما هم نمیدانید بدانید که انجیل شرح حال، کارها، معجزات و نصایح او است که تا انقضای جهان پا بر جا است.


از فصل صد و هفتادم تا چهار فصل بعد صحبت از خوشی ها و لذات بهشت است و میگوید که خدا بهشت را برای خوشی و خوشگذرانی آفرید (شاید یادش رفته که چند فصل قبل توضیح داد که همۀ مومنین به آئین پیمبر هفتاد هزار سال باید در جهنم بمانند تا خدا از خواب بیدار شود!).مخصوصأ یادآوری میکند که انجیر های بهشت خیلی بهتر از انجیری است که ما اینجا میخوریم. بنا بر این از عدل خدا دور است که فقط روان مارا به بهشت ببرد و تنی را که اینهمه در راه او زحمت و زجر کشیده در این دنیا رها کند. پس خدا مارا با همین تنی که داریم به بهشت میبرد تا لذت ببریم. چون اگر تن به بهشت نرود آنهمه میوه های رنگین و غذاهای بهشتی را کی میخورد؟ میوه های فراوان چه فایده ای دارند؟ زیرا خدا نمیخورد، فرشته ها هم نمیخورند. روان و حس نیز نمیخورند و تنها این بدنی که بدن ما است میخورد!


فصل صد و نود و دوم، صفحۀ ۴۰۳ در سطر پنجم مینویسد: من نمیتوانم همۀ آن کتاب را بخوانم ، برای آنکه سر کاهنان که من در کتابخانه اش بودم مرا از خواندن آن بازداشت و میگفت که اسماعیلیان آن کتاب را نوشته اند.


فصل صد و نود و سه، صفحۀ ۴۰۴ تعریف بازگرداندن الیعازر از دنیای مردگان است.


فصل صد و نود و نهم صفحۀ ۴۱۴: خداوند با رحمت خود چنان بی نیاز است که یک چکه اشگ از کسانیکه ناله میکنند چون خدارا بخشم آورده اند با رحمت بزرگ خود همۀ دوزخ را خاموش میکند. همان رحمت بزرگی که خداوند بوسیلۀ آن ناله کننده را امداد میکند. با اینکه آب های هزار دریا هم اگر یافت شود نمیتواند یک شعله از شراره های دوزخ را خاموش کند. این اظهار نظر برنابا از خود او نیست و از برداشتی از روایات اسلامی شیعۀ اثنی عشری است که در رثای امام حسین اینچنین میگوید که: اشگی که در عزای خامس آل عبا ریخته شود، آتش جهنم را خاموش میکند.


فصل دویستم، صفحۀ ۴۱۶، آیۀ ۱۳ مینویسد: عیسی فرمود ... اگر اینها ساکت شوند هر آینه سنگها از بیدینی بد نهادان پست فریاد خواهند زد. همین که عیسی این را گفت همۀ سنگهای اورشلیم با صدای بلند فریاد زدند: فرخنده باد آنکس که بنام پروردگار خدا بسوی ما میآید! بعضی از تعاریفی که در این کتاب فکاهی عنوان شده، نه تنها بچگانه بلکه مبتذل است!


فصل دویست و یکم، صفحۀ ۴۱۷ شرح داستان زن فاحشه ای است که در حال زنا دستگیرش کردند و بنزد عیسی آوردند تا بتوانند از او حکمی برای سنگسار کردن زن گرفته و ایرادی بر او بگیرند. انجیل اصلی مینویسد: عیسی ابتدا با انگشت چیزی روی زمین نوشت و بعد به آنها گفت بین شما هرکه گناه نکرده سنگ اول را بیاندازد و بعد دوباره سر بزیر افکنده روی زمین به نوشتن ادامه داد. با این فرمان همه شاکیان یکایک سنگهائی را که حاضر کرده بودند بزمین انداختند و رفتند. عیسی بآن زن فرمود: مدعیان تو چه شدند؟... من هم بتو حکم نمیکنم. برو و دیگر گناه نکن. برنابا که با این موضوع آشنا بود، داستانی سر هم کرد و در سطر هشتم نوشت: عیسی خم شد و با انگشت خود بر زمین آئینه ای ساخت که همه کس گناهان خود را در آن دید ... و گفت: در این آئینه نگاه کنید و هر که بیگناه است سنگ اول را بیاندازد. داستان تبدیل زمین به آئینۀ مخصوصی که فقط گناهان شخصی را منعکس میکند، ابداعی جالب است که تنها از عهدۀ برنابا ساخته است و بس! در فصل دویست و شش، صفحۀ ۴۲۴، رئیس کهنه از عیسی تشکر میکند که اقرار کرده است که نه خدا است و نه مسیح! و با او اظهار دوستی میکند! عیسی مسیح هم به او میگوید: من بندۀ خدا هستم و در خدمت کردن به رسول خدا که شما او را مسیا (مسیح) مینامید شائقم! باید یادآوری شود که کهنۀ یهود هرگز به عیسی مسیح علاقه ای نداشتند و رابطۀ نزدیکی نسبت باو حس نمیکردند زیرا عیسی بار ها از آنها انتقاد کرده بود و حتی یکبار فریسیان را «افعی زادگان» خوانده و به قبر هائی که از درون گندیده و از بیرون خوش منظر بودند، تشبیه کرده بود.


در صفحۀ بعد در فصل دویست و هشت، یکبار دیگر نام فرزند محبوب ابراهیم، اسماعیل ذکر شده و در سطر آخر صفحۀ ۴۲۶ مینویسد: فریسیان و پیران سنگ برداشتند تا عیسی را سنگباران کنند که او فرار کرد ولی آنها بجان هم افتادند و در این میان هزار نفر کشته شدند! تصور میکنم که فرامرینو چون در زمانی بعد از قرن چهاردهم کتاب جعلیش را مینوشت، یادش رفته بود که مطالبی را که سرهم میکرد مربوط به سالهای اول میلادی بود و در آنزمان جمعیت اورشلیم آنقدر نبود که در یک نزاع محلی هزار نفر کشته شوند!


خوانندگان عزیز، جملاتی را که از کتاب برنابا نقل شده از روی ترجمۀ آقای فهیم کرمانی برداشته ام و اگر نقص و یا کمبودی میبینید گناهش متوجه مترجم اصلی کتاب است.


فصل دویست و یازده صفحۀ ۴۳۱، سطر ششم: عیسی میگوید: هرگاه جهان خرسند شود شما اندوهگین شوید زیرا خرسندی این جهان به گریه میگراید ... علیه آنهائی که مرا با انجیلم بر این جهان و دلباختگان این جهان داده ام، تباه کرده اند. من معنای این جمله را نفهمیدم. اولأ چرا بجای خوشحالی و خرمی باید اندوهگین باشیم؟ ثانیأ عیسی مسیح انجیل نداشت و کتابی نیاورد. اناجیل شرح بیوگرافی، معجزات و نصایح او است که شاگردانش نوشتند. گذشته از این انجیل تباه نشده و هرگز تباه نخواهد شد . این آرزوی خامی است که تا ابدالاباد برآورده نمیشود.


فصل دویست و پانزده صفحۀ ۴۳۷ مینویسد: عیسی وقتی نزدیک شدن سپاهیان را دید، با ترس و لرز خودرا بخانه کشید. همان وقت خداوند به سفیران خود: جبرئیل، میکائیل، رفائیل و اوریل دستور داد که عیسی را از این جهان برگیرند. پس آن فرشتگان پاک آمدند و عیسی را از آن روزنه ای که بالای طرف جنوب بود، برگرفتند. پس اورا برداشته و در آسمان سوم در همدمی فرشتگانی که تا همیشه خدارا تسبیح میکنند، گذاشتند. این چند سطر آنقدر بچگانه نوشته شده که نیازی بهیچگونه توضیح ندارد. فقط باید اضافه کنم که لفظ (آسمان سوم) عنوانی است که در کتاب تلمود بکار گرفته شده و در اینجا ناشی از سابقۀ دینی فرامرینو است که یهودی بدنیا آمد و سالها قبل از مسیحی شدنش یهودی فریسی بود! بالا رفتن از روزنه نیز از روایات اسلامی سرچشمه میگیرد. پیامبر اسلام نیز از روزنۀ سقف مسجدالاقصی برای ملاقات با خدا و مقدسین، به معراج رفت.


برنابا ادامه میدهد: خدا کار شگفت آوری کرد (نگفتم خدای فرامرینو مکار الماکرین است؟) یهودا در لهجه و در چهره دگرگون شد، چنان مانند عیسی گردید که همۀ ما پنداشتیم او خود عیسی است ... و کمکم بآنجا میرسد که: سربازان وارد شدند و یهودارا که بشکل عیسی درآمده بود، دستگیر کردند و بردند. در صفحۀ بعد شهادت میدهد که: نویسنده هم آنچه را که عیسی فرموده بود فراموش کرده بود از اینکه از این جهان بالا میرود و کس دیگری بنام او شکنجه خواهد شد و او تا نزدیکی پایان جهان نخواهد مرد ... در سطور بعد یهودا فریاد میزند که عیسی جادوگر است و با جادوی خود اورا بشکل خویشتن درآورده. او دیوانه و بد نهاد و متقلب است و مرا بیگناه بدام مرگ انداخته است. خواهش میکنم این چند سطر را با اناجیل حقیقی مقایسه کنید و یادتان باشد که عیسی مسیح حقیقی هنگامی که بدستهایش میخ میکوبیدند، برای آنها دعا کرد و آمرزش طلبید. برگردیم به فریاد یهودا: خداوند! چرا مرا واگزاردی، چه آن گناهکار (یعنی عیسی مسیح) رهید و من که کاری نکرده ام باید ستمکارانه بمیرم. از این رو عده ای از گروندگان از تعلیمات عیسی خارج شده و معتقد شدند که عیسی پیغمبری دروغگو بود و معجزاتی که آورد تنها بوسیلۀ جادوگری بود. برای آنکه عیسی میگفت او تا نزدیکی پایان جهان نمیمیرد!


فصل دویست و هیجده صفحۀ ۴۴۴: شاگردانی که از خدا نمیترسیدند شبانه رفتند جسد یهودارا دزدیده و پنهان کردند و شایع ساختند که عیسی بپا خاسته است ... اما فرشتگانی که پاسدار مریم (؟) بودند، بآسمان سوم همانجا که عیسی همدم فرشتگان بود رفتند و همه چیز را باو گفتند. از این رو عیسی بدرگاه خدا زاری و درخواست کرد که اجازه دهد مادر و شاگردانش را ببیند. در این هنگام خدای مهربان به چهار فرشتۀ مقرب خود جبرئیل، میکائیل، رافائیل و اوریل دستور داد تا عیسی را با خودشان برداشته و اورا بخانۀ مادرش ببرند و سه روز پی در پی در آنجا اورا پاسداری کنند و جز کسانیکه به تعلیمات او گرویده اند نگذارند کسی اورا ببیند! در سطور بعد این افسانه ادامه پیدا میکند و به آنجا میرسد که عیسی از او میخواهد «انجیل! برنابا» را بنویسد تا فریفتگی مومنان از بین برود. بعد عیسی با مادرش و شاگردان خداحافظی کرده و از کنار کوه زیتون بآسمان مراجعت کرد!


دوستان محترم: میبینید که چنین افسانه ای چقدر بچگانه و نمایانندۀ کینه و عناد است و خود فریاد میزند که نوشتۀ تقلبی و بدون ارزش است. اگر میل دارید اطلاع بیشتری از عیسی مسیح و مسیحیت داشته باشید به کتب عهد عتیق و عهد جدید مراجعه کنید و اگر در پی تحقیقی تاریخی هستید؛ بکتاب «در جستجوی ماشیح» که من افتخار ترجمه

آن را دارم رجوع بفرمائید. و در صورت نیاز بهر گونه توضیحی، میتوانید برای من ایمیل بفرستید. آدرس تماس در صفحۀ اول سایت درج شده است. خدا با شما باشد.

96 views0 comments

Recent Posts

See All
bottom of page